boxed in

base info - اطلاعات اولیه

boxed in - جعبه شده در

N/A - N/A

ˌbɑːkst ˈɪn

UK :

ˌbɒkst ˈɪn

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [boxed in] در گوگل
description - توضیح
  • If someone or something is boxed in he she or it cannot move because of other people or things that are too close


    اگر کسی یا چیزی در جعبه باشد، او، او یا نمی تواند حرکت کند، زیرا افراد دیگر یا چیزهایی که خیلی نزدیک هستند.

  • prevented from doing what you want to do


    مانع از انجام کاری که می خواهید انجام دهید

example - مثال
  • I was boxed in and had to wait for the driver of the other car to get back.


    من در جعبه بودم و باید منتظر می ماندم تا راننده ماشین دیگر برگردد.

  • He feels boxed in at work and wants greater freedom to develop his ideas.


    او در محل کار احساس می‌کند که در بسته است و آزادی بیشتری برای توسعه ایده‌هایش می‌خواهد.

synonyms - مترادف
  • enclosed


    محصور شده است

  • surrounded


    احاطه شده

  • contained


    موجود است

  • trapped


    به دام افتاده

  • hemmed in


    پر شده در


  • ببند

  • fenced in


    حصار کشی شده در

  • penned


    نوشته شده است

  • pent


    منفجر شده

  • corralled


    به هم چسبیده

  • cooped up


    همکاری کرد

  • confined


    محدود

  • mewed up


    میو کرد

  • walled in


    دیوار کشیده شده

  • caged


    در قفس

  • encased


    محصور شده

  • immured


    ناامید شده

  • hedged


    پرچین شده

  • enveloped


    پوشیده شده

  • housed


    مستقر شده است

  • encaged


    بسته شده

  • closeted


    مشمول

  • inclosed


    خفه شو

  • included


    پرچین شده در


  • بسته شده در

  • hedged in


    محاصره شده است

  • closed in


    قطع کردن

  • encircled


    توقیف شد


  • impounded


  • cooped


antonyms - متضاد
  • contributed


    کمک کرد

  • promoted


    ارتقاء یافت


  • پیشرفته

  • furthered


    بیشتر شد

  • made for


    ساخته شده برای

  • led to


    منجر شد به

  • caused


    باعث

  • gave rise to


    افزایش داد


  • ایجاد شده است

  • resulted in


    در نتیجه ی چیزی

  • produced


    تولید شده

  • instigated


    تحریک شده است

  • played a part in


    نقش داشته است

  • drove


    راند

  • drave


    راندن

  • driven


    رانده

  • druv


    درو

  • generated


    تولید شده است

  • induced


    القاء شده

  • created


    ایجاد شده

  • effected


    متاثر شد

  • launched


    راه اندازی شد

  • precipitated


    رسوب کرده است

  • prompted


    برانگیخت

  • spurred


    تحریک شد

  • triggered


    باعث شد

  • activated


    فعال شد

  • begot


    زاییده

  • begat


    ایجاد کرد

  • begotten


  • fomented


لغت پیشنهادی

peaking

لغت پیشنهادی

underneath

لغت پیشنهادی

rudely