alighted

base info - اطلاعات اولیه

alighted - پیاده شد

N/A - N/A

əˈlaɪt

UK :

əˈlaɪt

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [alighted] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • The suspect alighted from the train at Euston and proceeded to Heathrow.


    مظنون از قطار در یوستون پیاده شد و به سمت هیترو رفت.

  • A butterfly alighted gently on the flower.


    پروانه ای به آرامی روی گل فرود آمد.

  • As she glanced round the room her eyes alighted upon a small child.


    همانطور که او به اطراف اتاق نگاه کرد، چشمانش به یک کودک کوچک خیره شد.

  • I spent an hour in the bookshop before alighting on the perfect present.


    من یک ساعت را در کتابفروشی گذراندم قبل از اینکه بر روی هدیه عالی سوار شدم.

synonyms - مترادف
  • landed


    فرود آمد

  • perched


    نشسته

  • settled


    مستقر شده

  • lit


    روشن شد

  • lighted


    روشن شده است

  • roosted


    خاردار

  • descended


    رسید

  • arrived


    استراحت کرد

  • rested


    متوقف شد

  • stopped


    نشست

  • sat


    نشستن

  • sitten


    را لمس کرد

  • touched down


    آمد پایین

  • came down


    ویران شدن


  • اومد استراحت کرد

  • came to rest


    بیا استراحت کن


  • قرار دادن


  • استوار


  • زمین

  • grounded


    تو در تو


  • نصب شده است

  • nestled


    به زمین بیا

  • installed


    مستقر شد

  • made a landing


    به زمین بیاید


  • پارک شده

  • settled down


    تسلیم شد


  • لنگر انداخت

  • parked


    غرق شده

  • lodged


  • docked


  • ensconced


antonyms - متضاد
  • ascended


    صعود کرد

  • climbed


    کلمب

  • clomb


    سرازیر شدن

  • clumb


    نصب شده است

  • mounted


    گل سرخ


  • برخاسته است

  • risen


    مقیاس شده

  • scaled


    اوج گرفت

  • soared


    منفجر شد

  • blasted off


    شناور شد

  • floated up


    پرواز کرد

  • flew off


    بالا رفت

  • flown off


    برداشته شد

  • flew up


    بلند شد

  • flown up


    برداشته شده است

  • went up


    به وجود آمد

  • gone up


    arisen

  • lifted off


    بلند کردن

  • moved up


    پرواز کرده

  • took off


    رانده شده

  • taken off


    آرزو کرد

  • arose


    برخاستن

  • arisen


    قیام کرد

  • lifted



  • flew


  • flown


  • upthrusted


  • aspired


  • uprose


  • uprisen


لغت پیشنهادی

concentrates

لغت پیشنهادی

users

لغت پیشنهادی

attested