amended

base info - اطلاعات اولیه

amended - اصلاح شد

N/A - N/A

əˈmend

UK :

əˈmend

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [amended] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • MPs were urged to amend the law to prevent another oil tanker disaster.


    از نمایندگان مجلس خواسته شد که قانون را اصلاح کنند تا از وقوع فاجعه دیگری در نفتکش جلوگیری شود.

  • In line 20, men should be amended (= changed) to people.


    در ردیف 20، «مردان» به «مردم» اصلاح (= تغییر) شود.

  • Until the constitution is amended, the power to appoint ministers will remain with the president.


    تا زمان اصلاح قانون اساسی، قدرت تعیین وزرا با رئیس جمهور باقی خواهد ماند.

synonyms - مترادف
  • modified


    اصلاح شده

  • revised


    تجدید نظر شده است

  • corrected


    ویرایش شده

  • edited


    بازنویسی شده است

  • rewritten


    تغییر کرد

  • changed


    تغییر یافته است

  • altered


    اصلاح شده است

  • reformed


    بهبود یافته

  • improved


    تبدیل شده است

  • converted


    جدید

  • new


    تنظیم شده

  • transformed


    اصلاح شد

  • adjusted


    دوباره انجام شد

  • rectified


    ناهمسان

  • redone


    بازسازی شده است


  • سازگار

  • rehabilitated


    دوباره ساخته شده است

  • adapted


    remodeledUS

  • remade


    بازسازی شده

  • remodeledUS


    جهش یافته

  • renovated


    بازسازی شده انگلستان

  • mutated


    دوباره کار کرد

  • remodelledUK


    به روز شد

  • reworked


    درست شد

  • updated


    متفاوت است

  • fixed


    غیر مشابه

  • differing


    ناسازگار

  • dissimilar


    متضاد

  • incompatible


    مختلف

  • contrasting


  • disparate


antonyms - متضاد
  • unedited


    ویرایش نشده


  • کامل

  • unexpurgated


    پاک نشده

  • unabridged


    خلاصه نشده


  • کل

  • uncensored


    بدون سانسور


  • پر شده


  • بریده نشده

  • uncut


    کاهش نیافته

  • undiminished


    متراکم نشده

  • unreduced


    به صورت مخفف

  • uncondensed


    طبقه بندی شده

  • unabbreviated


    کاملا

  • categorical


    مطلق

  • outright


    جمع

  • categoric


    بی چون و چرا


  • بدون ابهام


  • فاقد صلاحیت

  • unequivocal


    بدون رزرو

  • unambiguous


    بدون قید و شرط

  • unqualified


    اصل

  • unreserved


    ترتیب

  • unconditional


    از صمیم قلب

  • genuine


    قطعی

  • arrant


    دقیق

  • wholehearted


    سازش ناپذیر

  • definite


    محکم

  • definitive


  • thoroughgoing


  • uncompromising



لغت پیشنهادی

clouding

لغت پیشنهادی

inference

لغت پیشنهادی

drake