bonkers

base info - اطلاعات اولیه

bonkers - دلخراش

adjective - صفت

/ˈbɑːŋkərz/

UK :

/ˈbɒŋkəz/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [bonkers] در گوگل
description - توضیح

  • کمی دیوانه

  • silly or stupid


    احمقانه یا احمقانه

  • very enthusiastic; crazy


    بسیار مشتاق؛ دیوانه

example - مثال
  • I'll go bonkers if I have to wait any longer.


    اگر مجبور باشم بیشتر از این صبر کنم، نگران می شوم.

  • He thought I was stark raving bonkers to give up my job.


    او فکر می کرد که من برای رها کردن کارم به شدت دیوانه هستم.

  • I went a bit bonkers when he told me the news.


    وقتی این خبر را به من گفت، کمی گیج شدم.

  • The noise nearly drove me bonkers.


    سروصدا تقریباً من را به وحشت انداخت.

  • The whole idea is just plain bonkers.


    کل این ایده فقط یک دلتنگی ساده است.

  • She must be bonkers to do that.


    او باید برای انجام این کار دلسرد باشد.

  • Kids really went bonkers over that video game.


    بچه‌ها واقعاً از آن بازی ویدیویی غافلگیر شدند.

synonyms - مترادف
  • demented


    زوال عقل


  • دیوانه

  • mad


    دیوانه شده

  • crazed


    آشفته

  • deranged


    نامتعادل

  • unbalanced


    از تعادل خارج شده

  • unhinged


    دفت

  • daft


    روان پریشی

  • maniacal


    حواس پرت

  • psychotic


    مجنون

  • wacky


    غیر منطقی

  • insane


    احمقانه

  • irrational


    باتی

  • lunatic


    فاخته

  • silly


    گاگا

  • batty


    لوکو

  • cuckoo


    غمگین

  • gaga


    ذهنی

  • loco


    آجیل

  • loony


    روانی


  • پیچ دار

  • nutty


    واکو

  • psycho


    چرت و پرت

  • screwy


    ملایم

  • wacko


    بیمار مغز

  • whacko


    خانه حشرات

  • whacky


    قابل تایید

  • balmy


  • brainsick


  • bughouse


  • certifiable


antonyms - متضاد
  • balanced


    متعادل

  • sane


    عاقل


  • صدا

  • uncrazy


    غیر دیوانه

  • rational


    گویا

  • compos mentis


    compos mentes


  • پایدار


  • معقول

  • intelligent


    باهوش

  • lucid


    شفاف

  • calm


    آرام


  • سالم

  • sensible


    روشن سر

  • clear-headed


    طبیعی


  • همسطح

  • levelheaded


    منطقی

  • logical


    فهیم

  • discerning


    منسجم

  • coherent


    همه وجود دارد


  • سر روشن

  • clearheaded


    ثابت


  • درست فکر

  • well-balanced


    از نظر ذهنی سالم

  • right-minded


    هوشمندانه

  • mentally sound


    خوب


  • از ذهن سالم

  • OK


    درست در سر


  • با یکدیگر



  • ok


لغت پیشنهادی

decide

لغت پیشنهادی

mayhem

لغت پیشنهادی

Alaskan