smart

base info - اطلاعات اولیه

smart - هوشمندانه

adjective - صفت

/smɑːrt/

UK :

/smɑːt/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [smart] در گوگل
description - توضیح
  • intelligent or sensible


    باهوش یا معقول

  • trying to seem clever in a disrespectful way


    سعی می کند به روشی غیر محترمانه باهوش به نظر برسد

  • a smart person is wearing neat attractive clothes and has a generally tidy appearance


    یک فرد باهوش لباس های جذاب و مرتبی می پوشد و ظاهری مرتب دارد

  • smart clothes buildings etc are clean tidy, and attractive


    لباس های هوشمند، ساختمان ها و غیره تمیز، مرتب و جذاب هستند

  • fashionable or used by fashionable people


    مد روز یا مورد استفاده افراد شیک پوش

  • smart machines, weapons, materials etc are controlled by computers and are designed to react in a suitable way depending on the situation


    ماشین‌های هوشمند، سلاح‌ها، مواد و غیره توسط رایانه کنترل می‌شوند و به گونه‌ای طراحی شده‌اند که بسته به موقعیت، واکنش مناسب نشان دهند.


  • یک حرکت هوشمند به سرعت انجام می شود، به خصوص با زور

  • to be upset because someone has hurt your feelings or offended you


    از اینکه کسی احساسات شما را جریحه دار کرده یا به شما توهین کرده است ناراحت باشید

  • if a part of your body smarts, it hurts with a stinging pain


    اگر قسمتی از بدن شما هوشمند باشد، با درد گزنده درد می کند


  • طراحی هوشمند، فناوری و غیره بسیار پیشرفته است، به گونه ای که از هوش انسان کپی می کند

  • very intelligent in business matters


    بسیار باهوش در امور تجاری

  • having a clean tidy, and stylish appearance


    داشتن ظاهری تمیز، مرتب و شیک

  • A place or event that is smart attracts fashionable, stylish, or rich people


    مکان یا رویدادی که هوشمندانه باشد افراد شیک پوش، شیک و یا ثروتمند را به خود جذب می کند

  • intelligent, or able to think quickly or intelligently in difficult situations


    باهوش، یا قادر به فکر کردن سریع یا هوشمندانه در شرایط دشوار


  • به سرعت با زور یا تلاش زیاد انجام می شود

  • A smart machine weapon etc. uses computers to make it work so that it is able to act in an independent way


    یک ماشین هوشمند، سلاح و غیره از رایانه برای کارکردن خود استفاده می کند تا بتواند به صورت مستقل عمل کند.


  • برای اشاره به بزرگراه یا جاده دیگری استفاده می شود که در آن از رایانه برای تماشای ترافیک و تغییر محدودیت های سرعت، بستن خطوط و نشان دادن علائم هشدار دهنده با توجه به میزان ترافیک استفاده می شود.

  • not showing respect especially when making a funny remark


    عدم احترام، مخصوصاً هنگام گفتن سخنان خنده دار

  • in a clever and effective way


    به روشی هوشمندانه و موثر


  • با درد شدید صدمه ببیند


  • به دلیل شکست یا انتقاد احساس ناراحتی و عصبانیت کنید

  • intelligent, or able to think and understand quickly in difficult situations


    باهوش، یا قادر به فکر کردن و درک سریع در شرایط دشوار

  • Smart devices are ones that operate using computers


    دستگاه های هوشمند دستگاه هایی هستند که با استفاده از رایانه کار می کنند

  • having a clean neat, stylish appearance


    برای احساس درد گزنده

  • to feel a stinging pain


    مخفف Specific, Measurable, Agreed (یا Achievable), Realistic, and Time Bound (یا زمان بندی شده) عبارتی برای بیان اینکه اهداف یک شرکت، کارمند و غیره باید در رابطه با این موارد بیان شود.

  • abbreviation for Specific Measurable, Agreed (or Achievable), Realistic, and Time Bound (or Timed) a phrase to say that the aims of a company employee etc. should be stated in relation to these things


    با استفاده از سیستم های کامپیوتری پیشرفته

  • using advanced computer systems


    باهوش یا قادر به فکر کردن سریع

  • intelligent or able to think quickly


    ویراستار لاغر، باهوش و موهای تیره بود.

  • The editor was slim, smart and dark-haired.


    سیستم نرم افزاری جدید واقعا هوشمند است و استفاده از آن نیز بسیار سریعتر است.

  • The new software system is really smart and it's much quicker to use too.


    فضایی از ظرافت هوشمند

  • an atmosphere of smart elegance


example - مثال
  • I have to be smart for work.


    من باید برای کار باهوش باشم.


  • تو با اون کت و شلوار خیلی باهوش به نظر میای

  • She was incredibly smart in navy blue silk.


    او در لباس ابریشم آبی سرمه ای بسیار باهوش بود.


  • یک کت و شلوار هوشمند

  • They were wearing their smartest clothes.


    آنها باهوش ترین لباس های خود را پوشیده بودند.

  • He is obviously a smart guy.


    معلوم است که او مرد باهوشی است.


  • چرا افراد باهوش چنین کارهای احمقانه ای انجام می دهند؟

  • She's smarter than her brother.


    او از برادرش باهوش تر است.

  • That was a smart career move.


    این یک حرکت حرفه ای هوشمندانه بود.

  • OK I admit it was not the smartest thing I ever did (= it was a stupid thing to do)


    خوب، اعتراف می کنم که این هوشمندانه ترین کاری نبود که انجام دادم (= کار احمقانه ای بود)

  • He is too ambitious, too smart for his own good.


    او بیش از حد جاه طلب است، بیش از حد باهوش برای خیر خود.

  • It's always smart to have a Plan B.


    داشتن پلان B همیشه هوشمندانه است.

  • smart bombs


    بمب های هوشمند

  • This smart washing machine will dispense an optimal amount of water for the load.


    این ماشین لباسشویی هوشمند مقدار بهینه آب را برای بار پخش می کند.

  • smart restaurants


    رستوران های هوشمند

  • She mixes with the smart set (= fashionable, rich people).


    او با مجموعه هوشمند (= افراد شیک پوش و ثروتمند) مخلوط می شود.

  • He was struck with a smart crack on the head.


    او با یک ترک هوشمند به سرش اصابت کرد.

  • We set off at a smart pace.


    با سرعتی هوشمندانه به راه افتادیم.

  • She was wearing a smart red coat.


    او یک کت قرمز هوشمند پوشیده بود.

  • They wear smart blue uniforms.


    یونیفرم آبی هوشمند می پوشند.

  • smart new shoes


    کفش های جدید هوشمند

  • The car was a smart two-seater.


    ماشین دو نفره هوشمند بود.

  • The restaurant has a smart new décor.


    رستوران دارای دکوراسیون جدید هوشمند است.

  • He’s a highly intelligent man.


    او مرد بسیار باهوشی است.

  • She asked a lot of intelligent questions.


    او سوالات هوشمندانه زیادی پرسید.

  • She’s smarter than her brother.


    او از برادرش باهوش تر است

  • How clever of you to work it out!


    چقدر باهوشی که از پسش بر میای!

  • He’s too clever by half if you ask me.


    اگر از من بپرسید او تا حد نصف بسیار باهوش است.

  • He’s a brilliant young scientist.


    او یک دانشمند جوان باهوش است.

  • She’s probably the brightest student in the class.


    او احتمالاً باهوش ترین دانش آموز کلاس است.

  • She's smart enough to know what works and what doesn't.


    او به اندازه کافی باهوش است که بداند چه چیزی کار می کند و چه چیزی خوب نیست.

synonyms - مترادف

  • روشن

  • intelligent


    باهوش

  • astute


    زیرک

  • clever


    تیز


  • عاقل


  • متفکر

  • brainy


    درخشان


  • زودرس

  • precocious


    حیله گر

  • savvy


    مبتکرانه

  • canny


    حکیم

  • crafty


    حاد

  • ingenious


    کلوی

  • sage


    نابغه

  • acute


    دانستن

  • cluey


    آگاه

  • genius


    درک کننده

  • keen


    مدبر

  • knowing


    خیابانی

  • knowledgeable


    هشدار

  • perceptive


    فهیم

  • percipient


    تحصیل کرده

  • resourceful


    دانشمند

  • shrewd


    استثنایی

  • streetwise


    دلپذیر

  • alert


  • discerning


  • educated


  • erudite


  • exceptional


  • genial


antonyms - متضاد
  • foolish


    احمقانه

  • dense


    متراکم


  • احمق

  • dumb


    بی عقل

  • fatuous


    فریبنده

  • obtuse


    دیر فهم


  • آهسته. تدریجی

  • daft


    دفت

  • dim


    کم نور

  • dopey


    بی حال

  • idiotic


    مبهم

  • imbecilic


    ساده


  • ضخیم


  • سر هوا

  • airheaded


    مغز پرنده

  • birdbrained


    سر استخوانی

  • boneheaded


    کم هوش

  • dim-witted


    کثیف

  • doltish


    چروک

  • dorky


    ضعیف فکر

  • feebleminded


    نیمه هوش

  • half-witted


    سر بند انگشتی

  • idiotical


    بی فکر

  • knuckleheaded


    غیر روشنفکر

  • mindless


    بدون احساس

  • moronic


    کند عقل

  • nonintellectual


    سر کلفت

  • senseless


  • silly


  • slow-witted


  • thickheaded


لغت پیشنهادی

issuance

لغت پیشنهادی

stick

لغت پیشنهادی

beautifying