battled

base info - اطلاعات اولیه

battled - جنگید

N/A - N/A

ˈbæt̬.əl

UK :

ˈbæt.əl

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [battled] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • Police battled with residents in this part of the city for three days.


    پلیس به مدت سه روز با ساکنان این قسمت از شهر درگیر شد.

  • For years the two nations battled over territory.


    سال‌ها این دو کشور بر سر قلمرو جنگیدند.

  • He had to battle against prejudice to get a job.


    او برای به دست آوردن شغل باید با تعصبات مبارزه می کرد.

  • Her parents battled for the right to be involved in the decision-making.


    والدین او برای حق مشارکت در تصمیم گیری مبارزه کردند.

  • We battled with the elements to get the roof fixed.


    ما با عناصر جنگیدیم تا سقف را درست کنیم.

synonyms - مترادف
  • fought


    جنگید

  • foughten


    در انگلستان کار کرد

  • labouredUK


    تلاش

  • struggled


    رانده شد

  • pushed


    laboredUS

  • laboredUS


    تحت فشار قرار گرفته است

  • strained


    زحمت کشیده

  • toiled


    سخت گرفت

  • drudged


    زمین


  • چرخ کرده

  • grinded


    کنده شده

  • slogged


    تلاش کرد

  • tried


    کار کرد

  • worked


    ساخته شده است

  • wrought


    تلاش ایالات متحده

  • endeavoredUS


    تلاش انگلستان

  • endeavouredUK


    تحمل کرد

  • endured


    هیاهو

  • hustled


    درهم ریخته

  • scrambled


    برده شده

  • slaved


    عرق کرده

  • strove


    عرق

  • strived


    کمپین کرد

  • striven


    راند

  • sweated


    راندن

  • sweat


    رانده

  • campaigned


    درو

  • drove


  • drave


  • driven


  • druv


antonyms - متضاد

  • پیشرفته

  • cultivated


    کشت شده است

  • encouraged


    تشویق شد

  • forwarded


    فرستاده شد

  • fostered


    پرورش داده شد

  • furthered


    بیشتر شد

  • nourished


    تغذیه کرد

  • nurtured


    ارتقاء یافت

  • promoted


    موافقت کرد

  • agreed


    تسلیم شد

  • gave in


    داده شده است


  • منصرف شد

  • gave up


    صلح کرد


  • سال

  • made peace


    یولدن

  • yielded


    ارسال شده

  • yold


    قبول کرد

  • yolden


    تسلیم شدن

  • surrendered


    تعظیم کرد

  • capitulated


    تکان داد

  • submitted


    ترک کردن

  • succumbed


    استعفا داد

  • conceded


    چشمک زد

  • relented


  • relent


  • bowed


  • acquiesced


  • budged



  • quitted


  • blinked


لغت پیشنهادی

encoding

لغت پیشنهادی

sharp

لغت پیشنهادی

bewailing