uncoordinated
uncoordinated - ناهماهنگ
adjective - صفت
UK :
US :
هماهنگی
هماهنگ کننده
هماهنگ كردن
someone who is uncoordinated is not good at physical activities because they cannot control their movements effectively
فردی که هماهنگ نیست در فعالیت های بدنی خوب نیست زیرا نمی تواند حرکات خود را به طور موثر کنترل کند
a plan or operation that is uncoordinated is not well organized, with the result that the different parts of it do not work together effectively
یک طرح یا عملیات ناهماهنگ به خوبی سازماندهی نشده است، در نتیجه بخش های مختلف آن به طور موثر با هم کار نمی کنند.
با قطعات مختلف که کار نمی کنند یا به خوبی با هم حرکت می کنند
من نمی توانم خیلی خوب تنیس بازی کنم -- من بیش از حد ناهماهنگ هستم.
ناگهان حرکت کرد، با حرکتی ناهماهنگ و تند، مستقیم به سمت او حرکت کرد.
مشاوره ها اغلب ناهماهنگ و تکراری هستند.
البته چند راننده بی دست و پا، بداخلاق و ناهماهنگ از لحاظ فیزیکی وجود دارند.
The body convulsed, flopping around the roof in a series of uncoordinated half-somersaults, leaving a trail of blood like footprints.
بدن تشنج شد، در یک سری از نیمسالتهای ناهماهنگ دور پشت بام میچرخید و ردی از خون مانند ردپایی بر جای میگذاشت.
Most are basically uncoordinated in that their planning probably represents the outcome of good fortune or minimal management.
اکثر آنها اساساً ناهماهنگ هستند زیرا برنامه ریزی آنها احتمالاً نتیجه خوش شانسی یا حداقل مدیریت را نشان می دهد.
اما چنین تنش هایی ناشی از حرکات ناهماهنگی است که روند پیری را تسریع می کند.
فرض کنید شما ناهماهنگ ترین فرد در کالیفرنیا هستید.
من همیشه آنقدر ناهماهنگ بودم که در تنیس خوب باشم.
توماس بود که با روش ناهماهنگ عجیبش به سمت من می رفت.
روند بودجه ناهماهنگ و ناکارآمد بود.
اعتصابات خودجوش و ناهماهنگ بود.
کمپین بازاریابی یک تلاش ناهماهنگ توسط چندین بخش مختلف بود.
او به عنوان یک دختر دست و پا چلفتی و ناهماهنگ بود.
awkward
بی دست و پا - به شکلی نامناسب
clumsy
دست و پا چلفتی
ungainly
ناخوشایند
graceless
بی لطف
lumbering
چوب بری
bumbling
متلاطم
gawky
بداخلاق
bungling
درهم ریختن
heavy-footed
سنگین پا
inept
بی منطق
blundering
اشتباه کردن
heavy-handed
سنگین دست
ungraceful
نامحرم
butterfingered
باترانگشت
clodhopping
کلودهاپینگ
flat-footed
کف پای صاف
gangling
gangling
klutzy
کلتزی
maladroit
بد اخلاقی
shambling
غیر مفید
unhandy
گاو
bovine
دلقک
clownish
سنگین
cumbersome
بی ظرافت
inelegant
بی خبره
inexpert
ناشیانه
ponderous
با دست
unskilful
غمگین
cack-handed
ژامبون مشت
gawkish
ham-fisted
coordinated
هماهنگ شده است
graceful
برازنده
adroit
چیره دست
dextrousUK
زبردست انگلستان
dexterousUS
ماهر ایالات متحده
well coordinated
به خوبی هماهنگ شده است
matched
تطبیق
harmonisedUK
هماهنگ انگلستان
harmonizedUS
هماهنگ ایالات متحده
corresponding
متناظر
handy
دستی
deft
ماهر
sure-handed
مطمئن
agile
چابک
skillfulUS
skillfulUS
skilfulUK
انگلستان ماهر
elegant
ظریف
adept
با ادب
polite
زیرک
nimble
آسان
facile
باهوش
clever
صالح
competent
چمباتمه زدن
squat
تصفیه شده
refined
سریع
نرم
slick
زیبا
nifty
پیچیده
موثر
effectual
ملایم
gentle
