interacting

base info - اطلاعات اولیه

interacting - در حال تعامل

N/A - N/A

ˌɪn.t̬ɚˈækt

UK :

ˌɪn.təˈrækt

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [interacting] در گوگل
description - توضیح
  • present participle of interact


    فاعل فاعل از تعامل داشتن


  • برای برقراری ارتباط یا واکنش نشان دادن

example - مثال
  • Dominique's teacher says that she interacts well with the other children.


    معلم دومینیک می گوید که او با بچه های دیگر ارتباط خوبی برقرار می کند.

  • It's interesting at parties to see how people interact socially.


    در مهمانی ها دیدن نحوه تعامل اجتماعی افراد جالب است.

  • We are studying how these two chemicals interact.


    ما در حال مطالعه نحوه تعامل این دو ماده شیمیایی هستیم.

synonyms - مترادف
  • collaborating


    در حال همکاری

  • cooperating


    متحد کردن

  • allying


    لیگ کردن

  • leaguing


    ترکیب کردن

  • combining


    نزدیک کار کردن


  • کار به صورت مشارکتی


  • کار مشترک

  • working jointly


    با هم بازی کردن

  • acting together


    در کنار هم کار می کنند


  • اقدام مشترک

  • acting jointly


    همکاری با یکدیگر


  • به عنوان یک تیم عمل می کند

  • acting as a team


    باهم شدن

  • banding together


    با هم کشیدن

  • pulling together


    ترکیب تلاش ها

  • combining efforts


    گرد هم آمدن

  • coming together


    به هم پیوستن

  • joining together


    پیوستن

  • joining up


    دست در دستکش کار


  • تشکیل یک اتحاد

  • forming an alliance


    پیوستن به نیروها

  • joining forces


    ادغام منابع

  • pooling resources


    گروه بندی کردن

  • ganging up


    وصل کردن

  • hooking up


    تیم کردن

  • teaming up


    لب به لب زدن

  • buttying


antonyms - متضاد

لغت پیشنهادی

baklava

لغت پیشنهادی

folding

لغت پیشنهادی

bloodying