bellyful

base info - اطلاعات اولیه

bellyful - شکمی

noun - اسم

/ˈbelifʊl/

UK :

/ˈbelifʊl/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [bellyful] در گوگل
description - توضیح

  • از کسی یا چیزی بد یا آزاردهنده بیشتر از چیزی که بتوانید با آن کنار بیایید داشته باشید

  • Bob likes a Cadillac, because being a Teamster, he gets a bellyful of road and likes a nice ride.


    باب یک کادیلاک را دوست دارد، زیرا از آنجایی که یک تیم‌ستر است، از جاده‌های شکمی عبور می‌کند و یک سواری خوب را دوست دارد.

  • But I'd had a bellyful of your family and I just wanted to stay out of the whole rotten business.


    اما من خانواده شما را دوست داشتم و فقط می خواستم از کل تجارت پوسیده خودداری کنم.

example - مثال
  • I've had a bellyful of your moaning.


    من از ناله های تو شکمم گرفته ام

  • I've had a bellyful of their lies.


    من انبوهی از دروغ های آنها را گرفته ام.

synonyms - مترادف
  • excess


    اضافی

  • surfeit


    موج سواری

  • superabundance


    فراوانی


  • کافی

  • fat


    چربی

  • overabundance


    فراوانی بیش از حد

  • overage


    بیش از حد

  • overflow


    سرریز

  • overkill


    اضافه

  • overmuch


    مازاد عرضه

  • overplus


    مقدار زیاد

  • oversupply


    به علاوه


  • افزونگی

  • plethora


    مازاد


  • پرخوری

  • redundancy


    بشقاب

  • superfluity


    سیری

  • surplus


    خیلی زیاد

  • surplusage


    باقی مانده

  • glut


    اسراف

  • plateful


    تعادل

  • satiety


    موجودی بیش از حد


  • سیل

  • remainder


    حد

  • profusion



  • overrun


  • residue


  • overstock


  • flood



antonyms - متضاد
  • deficiency


    کمبود


  • بی کفایتی

  • insufficiency


    کمبود عرضه

  • undersupply


    عدم

  • shortage


    خواستن


  • فقر

  • scarcity


    ناچیز بودن

  • dearth


    کمیاب بودن


  • قحطی

  • inadequacy


    خشکسالی

  • paucity


    خرج کردن


  • ناکافی بودن

  • scantiness


    شکست

  • scarceness


    کروچیدن

  • famine


    خشکی

  • shortfall


    خلاء

  • drought


    ضرر - زیان

  • pinch


    پیش فرض

  • inadequateness


    معوقه


  • بدهی

  • crunch


    نارسایی

  • drouth


    بدهکاری

  • lacuna


    دفع اب


  • default


  • arrears



  • insufficience


  • debit


  • indebtedness


  • defalcation


لغت پیشنهادی

oil

لغت پیشنهادی

baited

لغت پیشنهادی

cures