attaching
attaching - پیوست کردن
N/A - N/A
UK :
US :
فاعل فاعل از ضمیمه کردن
بستن، پیوستن یا وصل کردن چیزی
برای پیوستن فایلی مانند سند، تصویر یا برنامه کامپیوتری به ایمیل
to officially take someone's money or the things that they own or to arrest someone usually because that person has failed to pay money that is owed
گرفتن رسمی پول یا چیزهایی که شخصی دارد، یا دستگیر کردن کسی، معمولاً به این دلیل که آن شخص پولی را که بدهی است پرداخت نکرده است.
I attached a photo to my application form.
من یک عکس به فرم درخواست خود پیوست کردم.
از این کابل برای اتصال چاپگر به کامپیوتر استفاده کنید.
In the UK , packets of cigarettes come with a government health warning attached to them (= on them).
در بریتانیا، بستههای سیگار با یک هشدار بهداشتی دولتی متصل به آنها (= روی آنها) همراه است.
من یک کپی از آخرین گزارش خود را پیوست می کنم (= در حال ارسال، معمولاً با نامه).
connecting
برقراری ارتباط
connective
پیوند دهنده
linking
ربط دادن
coupling
جفت
uniting
متحد کردن
bridging
پل زدن
intertwining
در هم تنیده شدن
fastening
بست
fusing
ذوب شدن
interlacing
درهم آمیختن
joined
ملحق شد
pairing
جفت شدن
combining
ترکیب کردن
welding
جوشکاری
tying together
با هم گره زدن
bringing together
گرد هم آوردن
