amortized

base info - اطلاعات اولیه

amortized - مستهلک شده

N/A - N/A

æmˈɔːr.taɪz

UK :

əˈmɔː.taɪz

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [amortized] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • They pay monthly loan payments based on a formula that amortizes the debt over 15 years, at 8 percent interest.


    آنها پرداخت ماهانه وام را بر اساس فرمولی می پردازند که بدهی را طی 15 سال با بهره 8 درصد مستهلک می کند.

  • The economics of a show depend on the number of weeks over which the producer can amortize the start-up costs.


    مقرون به صرفه بودن یک نمایش به تعداد هفته هایی بستگی دارد که تهیه کننده می تواند هزینه های راه اندازی را کاهش دهد.

  • The value of the machinery is amortized over its estimated useful life.


    ارزش ماشین آلات در طول عمر مفید تخمینی آن مستهلک می شود.

synonyms - مترادف
  • repaid


    بازپرداخت شد

  • remunerated


    پاداش گرفته است

  • paid off


    نتیجه داد

  • paid back


    برگرداندن پول

  • payed


    پرداخت کرد

  • paid


    پرداخت شده

  • settled


    مستقر شده

  • paid up


    پرداخت تا

  • anted up


    مورچه

  • ponied up


    تسویه حساب کرد

  • discharged


    مرخص شد

  • met


    ملاقات کرد

  • liquidated


    منحل شد

  • squared


    مربع

  • cleared


    پاک شد

  • recompensed


    جبران کرد

  • honoredUS


    honoredUS

  • footed


    پا

  • remitted


    حواله شد

  • balanced


    متعادل


  • ترک کردن

  • honouredUK


    HonouredUK

  • reimbursed


    بازپرداخت می شود

  • satisfied


    راضی

  • stood


    ایستاد

  • made good


    خوب شد

  • sprung for


    بهار برای

  • returned


    بازگشت

  • redeemed


    بازخرید شده است

  • eliminated


    حذف شده است

  • quitted


    استعفا داد

antonyms - متضاد
  • accrued


    تعلق گرفته است

لغت پیشنهادی

ambivert

لغت پیشنهادی

pitfalls

لغت پیشنهادی

victory