attaching

base info - اطلاعات اولیه

attaching - پیوست کردن

N/A - N/A

əˈtætʃ

UK :

əˈtætʃ

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [attaching] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • I attached a photo to my application form.


    من یک عکس به فرم درخواست خود پیوست کردم.

  • Use this cable to attach the printer to the computer.


    از این کابل برای اتصال چاپگر به کامپیوتر استفاده کنید.

  • In the UK , packets of cigarettes come with a government health warning attached to them (= on them).


    در بریتانیا، بسته‌های سیگار با یک هشدار بهداشتی دولتی متصل به آن‌ها (= روی آن‌ها) همراه است.

  • I attach (= am sending, usually with a letter) a copy of our latest report.


    من یک کپی از آخرین گزارش خود را پیوست می کنم (= در حال ارسال، معمولاً با نامه).

synonyms - مترادف
  • connecting


    برقراری ارتباط

  • connective


    پیوند دهنده

  • linking


    ربط دادن

  • coupling


    جفت

  • uniting


    متحد کردن

  • bridging


    پل زدن

  • intertwining


    در هم تنیده شدن

  • fastening


    بست

  • fusing


    ذوب شدن

  • interlacing


    درهم آمیختن

  • joined


    ملحق شد

  • pairing


    جفت شدن

  • combining


    ترکیب کردن

  • welding


    جوشکاری

  • tying together


    با هم گره زدن

  • bringing together


    گرد هم آوردن

antonyms - متضاد
  • nonadhesive


    غیر چسبنده


  • شل


  • باز کن

  • separated


    جدا از هم

لغت پیشنهادی

towels

لغت پیشنهادی

raiser

لغت پیشنهادی

running