word - لغت

begrudged || بغض کرد

part of speech - بخش گفتار

verb || فعل

spell - تلفظ

bɪˈɡrʌdʒ

UK :

bɪˈɡrʌdʒ

US :

family - خانواده

google image

نتیجه جستجوی لغت [begrudged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [begrudged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [begrudged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [begrudged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [begrudged] در گوگل

description - توضیح

example - مثال

synonyms - مترادف

  • envied


    حسادت کرد

  • resented


    رنجیده شد

  • resent


    کینه توز

  • grudged


    کینه توز

  • coveted


    آرزو شده


  • دلت را خورد


  • دلت را خورد

  • minded


    متفکر

  • disliked


    دوست نداشتن

  • hated


    منفور

  • objected to


    اعتراض کرد

  • felt aggrieved about


    احساس ناراحتی کرد

  • felt aggrieved at


    احساس ناراحتی کرد

  • frowned at


    اخم کرد

  • felt bitter about


    احساس تلخی کرد

antonyms - متضاد

  • gave


    داد


  • داده شده