bickering
bickering - دعوا کردن
noun - اسم
UK :
US :
کاش دست از دعوای همیشگی خود بردارند.
من از دعوای مداوم آنها خسته شده ام.
این گروه سرانجام پس از چند روز مشاجره، رهبر خود را انتخاب کرد.
گذراندن سه ساعت در ماشین با دو بچه مشاجره کننده جالب نیست.
نگرانی های مالی استرس بیشتری را بر روی یک زوج متخاصم وارد می کند.
arguing
استدلال
disputing
بحث کردن
دعوا کردن
quarrellingUK
نزاع انگلستان
quarrelingUS
نزاع ایالات متحده
rowing
قایقرانی
squabbling
قراضه کردن
wrangling
مخالفت کردن
scrapping
مبارزه
disagreeing
در حال مشاجره
sparring
تف کردن
altercating
مشاجره کردن
spatting
بیرون افتادن
argufying
درگیری
falling out
لجن زنی
clashing
بحث برانگیز
brabbling
زحمت کشیدن
brawling
متلاطم
controverting
تیفینگ
hassling
بند انداختن کلمات
jarring
کاترواولینگ
quibbling
cavillingUK
tiffing
cavilingUS
bandying words
حفر
caterwauling
داشتن اختلاف نظر
cavillingUK
داشتن کلمات
cavilingUS
debating
digging
having a disagreement
having words
توافق
reconciliation
اصلاح
accord
تصویب
concord
آرام
آرامش
calm
هماهنگی
calmness
سفارش
concurrence
صلح
harmony
ستایش
ساکت
تحریم
praise
آرامش ایالات متحده
آرامش انگلستان
وحدت
tranquilityUS
اجماع، وفاق
tranquillityUK
اتفاق آرا
unity
موافقت
concordance
همصدا
مطابقت
unanimity
اتحاد. اتصال
assent
دوستی
unison
شادی
conformity
رضایت
درك كردن
تائیدیه
accordance
happiness
acquiescence
confirmation
agreeance
