friendship
friendship - دوستی
noun - اسم
UK :
US :
a relationship between friends
رابطه بین دوستان
احساسات و رفتاری که بین دوستان وجود دارد
موقعیتی که در آن دو نفر با هم دوست هستند
یک رابطه دوستانه یا حالت دوست بودن
بازدید برنشتاین از استودیو کوپلند منجر به دوستی این دو آهنگساز شد.
The atmosphere is relaxed and convivial and friendships are often forged after dinner in the lounge.
جو آرام و دلنشین است و دوستی اغلب بعد از شام در سالن برقرار می شود.
من در مدرسه هیچ دوستی نزدیکی با پسران دیگر نداشتم.
اکنون این زن امیدوار است با فروش سوغاتی های دوستی خود بیش از 100000 پوند به دست آورد.
با این حال، من مطمئن هستم که او به اندازه کافی برای دوستی با من ارزش قائل است که آن را به شیوه ما بازی کند.
Right from childhood he had recognized that these great beasts had potential for almost limitless friendship and loyalty.
او درست از کودکی متوجه شده بود که این جانوران بزرگ پتانسیل دوستی و وفاداری تقریباً بی حد و حصر را دارند.
In his speech Irving talked about the importance of friendship and loyalty.
ایروینگ در سخنرانی خود در مورد اهمیت دوستی و وفاداری صحبت کرد.
Through it all the ties of friendship prove stronger than wildly varied personal agendas and abject stupidity.
با همه اینها، پیوندهای دوستی قوی تر از برنامه های شخصی بسیار متنوع و حماقت مفتضحانه است.
ازدواج ما بر اساس دوستی، عشق و اعتماد است.
در آن مدت زیاد همدیگر را ندیدیم، اما دوستی ما همچنان قوی بود.
دوستی ما در هفته های بعد به سرعت توسعه یافت.
Strong friendship takes time to build.
ایجاد دوستی قوی به زمان نیاز دارد.
از سوی دیگر، آیا او آنقدر به دوستی آنها نیاز داشت تا امنیت خود را به خطر بیندازد؟
They formed a close friendship at college.
آنها دوستی نزدیکی در کالج برقرار کردند.
a lasting/lifelong friendship
یک دوستی پایدار / مادام العمر
to forge/develop/cultivate a friendship
ایجاد/توسعه/پرورش دوستی
به نظر می رسید که او قبلاً با جو دوستی برقرار کرده است (= آغاز کرده است).
It's the story of an extraordinary friendship between a boy and a seal.
این داستان دوستی خارق العاده بین یک پسر و یک مهر است.
Your friendship is very important to me.
دوستی شما برای من بسیار مهم است.
کنفرانسی برای ترویج دوستی بین المللی
تا حد زیادی به خاطر دوستی برای او بود که با آمدن به تورین موافقت کردم.
دوستی برای توسعه نیاز به زمان دارد.
برای او دوستی های پایدار دشوار است.
He's keen on cultivating his friendship with the Edwards family.
او مشتاق است دوستی خود را با خانواده ادواردز تقویت کند.
مادرش دوستی او با احمد را تایید نمی کرد.
چگونه می توانید اجازه دهید چنین حادثه احمقانه ای دوستی شما را خراب کند؟
دوره ای از زندگی او بود که دوستی های مادام العمر برقرار کرد.
تجدید دوستی ما باعث خوشحالی خواهد شد.
رابطه آنها به عنوان یک دوستی بی گناه آغاز شده بود.
دعوای آنها به معنای پایان یک دوستی زیبا بود.
دوستی زمانی که او در کالج بود شکل گرفت
دست دوستی به سوی دشمن سابقش دراز کرد.
به دوستی زن و دخترش حسادت می کرد.
او در یک ژست دوستی آنها را به عروسی خود دعوت کرد.
لطفا این هدیه را به عنوان نشانه دوستی ما بپذیرید.
امیدواریم روحیه دوستی و همکاری بین کشورهایمان همچنان قوی باقی بماند.
They made vows of eternal friendship to each other.
آنها با یکدیگر عهد دوستی ابدی بستند.
او با رد پیشنهاد دوستی آنها را آزرده کرد.
پیوندهای دوستی بین ما هرگز قطع نخواهد شد.
او با فاش کردن راز من برای پسر عمویش به دوستی ما خیانت کرد.
We cemented our friendship with a beer.
ما دوستی خود را با یک آبجو محکم کردیم.
دوستی آنها به زمانی برمی گردد که با هم در مدرسه بودند.
آیا دوستی نزدیک/پایدار در دانشگاه ایجاد کردید؟
I value her friendship above anything else.
من برای دوستی او بیش از هر چیز ارزش قائل هستم.
friendliness
دوستی
affinity
قرابت
amity
رفاقت
camaraderie
همراهی - مصاحبت
companionship
صمیمیت
comradeship
آرامش
intimacy
محبت
rapport
معاشرت
affection
حسن نیت
fellowship
شرکت
goodwill
هارمونی
نزدیکی
harmony
عشق
closeness
همسایگی انگلستان
همسایگی ایالات متحده
neighbourlinessUK
خیرخواهی
neighborlinessUS
آشنایی
amiability
علاقه
amicability
مهربانی
benevolence
برادری
cordiality
خیریه
familiarity
کم رویی
fondness
یکدلی
kindliness
توجه
brotherhood
خواهری
comity
cordialness
empathy
sisterhood
animosity
خصومت
enmity
دشمنی
bitterness
تلخی
تعارض
friction
اصطکاک
hostility
بدخواهی
malevolence
آنیموس
animus
دوست نداشتن
dislike
نفرت
rancourUK
rancourUK
کینه توز
rancorUS
رنجش
resentment
بی دوستی
unfriendliness
زهر
venom
تندی
acrimony
انزجار
antipathy
اختلاف نظر
detestation
اختلاف
disagreement
کینه
discord
با وجود
enemyship
کینه توزی
grudge
دوری
hatred
تضاد
malice
بی احترامی
spite
تقسیم
spitefulness
شکایات
aloofness
antagonism
disrespect
grievances