ageing

base info - اطلاعات اولیه

ageing - سالخورده

noun - اسم

/ˈeɪdʒɪŋ/

UK :

/ˈeɪdʒɪŋ/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [ageing] در گوگل
description - توضیح
  • a British spelling of aging


    املای انگلیسی پیری

  • relating to getting older


    مربوط به پیر شدن


  • برای توصیف شخص یا چیزی که در حال پیر شدن است استفاده می شود

example - مثال
  • signs of ageing


    نشانه های پیری

  • skin care products which claim to halt the ageing process


    محصولات مراقبت از پوست که ادعا می کنند روند پیری را متوقف می کنند

  • the ageing process


    روند پیری

  • an ageing Hollywood actor


    یک بازیگر سالخورده هالیوود

  • ageing computers/machinery


    کامپیوترها/ماشین آلات قدیمی

synonyms - مترادف

  • در حال توسعه


  • در حال رشد

  • maturing


    بالغ شدن

  • advancing


    پیشبرد

  • blossoming


    شکوفا شدن

  • getting along


    کنار آمدن

  • getting on


    سوار شدن


  • بزرگ شدن

  • evolving


    در حال تکامل

  • agingUS


    سالخوردگی ایالات متحده

  • progressing in age


    پیشرفت در سن

  • budding


    جوانه زدن

  • emergent


    اورژانسی

  • emerging


    در حال ظهور

  • fledgling


    نوپا

  • burgeoning


    نوظهور

  • nascent


    در حال گسترش

  • expanding


    در حال آینده

  • flourishing


    در حال ساخت

  • sprouting


    ابتدایی

  • up-and-coming


    شروع

  • in the making


    امیدوار کننده

  • incipient


    رو به افزایش


  • جنینی

  • promising


    سپیده دم

  • rising


    مبتکر

  • embryonic


    نوزاد

  • dawning


    زاییده

  • inceptive



  • aborning


antonyms - متضاد

  • جوان

  • youthful


    نوجوان


  • کودکانه

  • juvenile


    نابالغ

  • childish


    به روز

  • immature


    بهاری

  • up-to-date


    مقدار کمی

  • vernal


    پسرانه


  • جدید


  • تازه

  • youngish


    جزئی

  • pubescent


    خام

  • childlike


    تازه چهره

  • boyish


    جوانان

  • new


    زیر سن


  • با ظاهری جوان


  • جوان تر

  • raw


    بی اهمیت

  • fresh-faced


    پشت


  • پست تر

  • underaged


    در حال توسعه

  • young-looking


    جوانه زدن

  • younger


    در حال رشد

  • unimportant


    شکوفا شدن


  • شکوفه دادن

  • inferior



  • budding



  • blossoming


  • blooming


لغت پیشنهادی

nomination

لغت پیشنهادی

deflated

لغت پیشنهادی

math