appreciably

base info - اطلاعات اولیه

appreciably - به طور قابل ملاحظه ای

adverb - قید

/əˈpriːʃəbli/

UK :

/əˈpriːʃəbli/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [appreciably] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • The risk of infection is appreciably higher among children.


    خطر عفونت در بین کودکان به میزان قابل توجهی بیشتر است.

  • Her health has improved appreciably since she changed her treatment.


    از زمانی که درمان خود را تغییر داد، سلامت او به طرز محسوسی بهبود یافته است.

  • At 60, I find I now have appreciably less hair.


    در 60 سالگی، متوجه شدم که اکنون موهایم به میزان قابل توجهی کمتر است.

synonyms - مترادف

  • به طور قابل ملاحظه

  • considerably


    بطور قابل توجهی

  • markedly


    به طور مشخص

  • substantially


    بطور قابل ملاحظه ای

  • visibly


    به طور قابل مشاهده

  • measurably


    قابل اندازه گیری

  • noticeably


    قابل ملاحظه ای

  • ascertainably


    به طور قطعی


  • قطعا

  • detectably


    قابل تشخیص

  • evidently


    از قرار معلوم، مشخصا


  • تا حد زیادی

  • discernibly


    بسیار

  • greatly


    قابل لمس


  • به طور محسوس

  • palpably


    ادراکی

  • perceptibly


    قابل تشخیص انگلستان

  • perceptively


    قابل تشخیص ایالات متحده

  • recognisablyUK


    منصفانه

  • recognizablyUS


    قابل درک

  • distinguishably


    منطقی


  • به میزان قابل توجهی

  • perceivably


    مرتب

  • reasonably


    یک معامله بزرگ

  • sizeably


    مجزا

  • tidily


    به طور آشکار


  • به وضوح

  • distinctly


    قابل مشاهده

  • conspicuously



  • observably


antonyms - متضاد
  • negligibly


    به طور ناچیز


  • اندکی

  • insignificantly


    مقدار کمی


  • بطور غیر قابل ملاحظه ای

  • inconsiderably


    به سختی


  • به صورت اسمی

  • nominally


    به ندرت

  • scarcely


    تاحدی


  • در حاشیه


  • فقط فقط

  • marginally


    غیر قابل قدر


  • به طور نامحسوس

  • inappreciably


    سرتاسر

  • imperceptibly


    به صورت ملایم

  • superficially


    کمی


  • حداقل

  • mildly


    اصلا


  • غیر اساسی

  • minimally


    نسبتا


  • بسیار


  • نه

  • unsubstantially


    به سختی قابل توجه است

  • moderately


    نه خیلی


  • نه به خصوص

  • not


    به نوعی

  • hardly noticeable


    نه دقیقا


  • نه وحشتناک




  • not terribly


لغت پیشنهادی

shaped

لغت پیشنهادی

destructive

لغت پیشنهادی

acupuncturist