beeline

base info - اطلاعات اولیه

beeline - beeline

noun - اسم

/ˈbiːlaɪn/

UK :

/ˈbiːlaɪn/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [beeline] در گوگل
description - توضیح

  • مستقیم و سریع به سمت کسی یا چیزی رفتن

  • Gaming areas were half-empty, but gamblers made a beeline for the slots and tables at halftime.


    قسمت های بازی نیمه خالی بود، اما قماربازان در وقت نیمه کار را برای جایگاه ها و میزها ایجاد کردند.

  • I'd have thought you would have made a beeline for Brimmer's safe.


    فکر می‌کردم برای گاوصندوق بریمر یک بیلاین درست می‌کردی.

  • He made a beeline for the rich cousin.


    او برای پسر عموی پولدار خط تلفن درست کرد.

  • After school the following afternoon Alf Norris and I made a beeline to see the damage.


    بعدازظهر روز بعد، بعد از مدرسه، من و آلف نوریس برای دیدن آسیب‌های وارده، خط تلفنی را انجام دادیم.

  • If your breakfast budget is two bucks, make a beeline for Saritas's in Grand Central Market.


    اگر بودجه صبحانه شما دو دلار است، برای Saritas در گراند سنترال مارکت یک خط مستقیم ایجاد کنید.

  • She makes a beeline for Perry.


    او برای پری بیل لاین درست می کند.

  • Through the binoculars I thought I made out an animal stretched out on the beach on a beeline from my window.


    از طریق دوربین دوچشمی فکر کردم از پنجره ام حیوانی را که در ساحل دراز شده بود روی خط لوله ای تشخیص دادم.

example - مثال
  • As soon as she arrived at the party she made a beeline for the food.


    به محض ورود به مهمانی، برای غذا خط تلفن درست کرد.

  • At parties he always makes a beeline for the prettiest woman in the room.


    در مهمانی‌ها او همیشه برای زیباترین زن اتاق خط‌مشی درست می‌کند.

synonyms - مترادف
  • shortcut


    میانبر

  • straightaway


    فورا

  • shortest route


    کوتاه ترین مسیر


  • خط مستقیم

antonyms - متضاد
  • indirect


    غیر مستقیم

  • ambiguous


    مبهم

  • circuitous


    طولانی


  • پر پیچ و خم

  • meandering


    میدان

  • obscure


    مجتمع

  • roundabout


    بغرنج


  • سیم پیچی


  • منحرف کننده

  • winding


    سینوسی

  • digressive


    ناخوشایند

  • ambagious


    بدون برنامه ریزی

  • sinuous


    گریزان

  • anfractuous


    مورب

  • unplanned


    گفتمانی

  • evasive


    فرعی

  • oblique


    ثانوی

  • discursive


    دشوار

  • ancillary


    مارپیچ

  • secondary


    فریبنده


  • گرد

  • serpentine


    غیر واضح

  • devious


    دراز کشیده

  • circular


    غیر خطی

  • inexplicit


    خارج از مسیر

  • long-winded


  • non-linear


  • out-of-the-way


لغت پیشنهادی

amy

لغت پیشنهادی

loan

لغت پیشنهادی

wrestled