belatedly

base info - اطلاعات اولیه

belatedly - با تاخیر

adverb - قید

/bɪˈleɪtɪdli/

UK :

/bɪˈleɪtɪdli/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [belatedly] در گوگل
description - توضیح
  • in a way that comes later than expected


    به نحوی که دیرتر از حد انتظار می آید

example - مثال
  • He apologized belatedly.


    او با تاخیر عذرخواهی کرد.

  • Both drivers belatedly realized they were on a collision path but were unable to stop their trains.


    هر دو راننده با تأخیر متوجه شدند که در مسیر برخورد هستند اما نتوانستند قطار خود را متوقف کنند.

  • The golf industry belatedly initiated efforts to make the game more child- and woman-friendly.


    صنعت گلف با تأخیر تلاش‌هایی را برای دوست‌داشتن بیشتر بازی برای کودکان و زنان آغاز کرد.

synonyms - مترادف

  • دیر

  • behindhand


    پشت دست


  • پشت

  • tardily


    با تاخیر

  • dilatorily


    به صورت گشادکننده


  • به آرامی

  • delinquently


    به طور متخلفانه


  • پشت زمان

  • lately


    اخیرا

  • unpunctually


    غیر وقت شناس

  • remissly


    بی خیال

  • laggingly


    به عقب

  • backwardly


    بالغ

  • unpunctual


    پست

  • backward


    عقب از برنامه

  • laggardly


    در انتهای دم

  • maturely


    در آخرین دقیقه

  • lowly





antonyms - متضاد
  • beforehand


    از قبل


  • زود

  • inopportunely


    به طور نامناسب

  • precociously


    زودرس

  • prematurely


    پیش از موعد

  • unseasonably


    بی فصل


  • قبل از

  • earlier


    زودتر


  • قبلا

  • formerly


    سابق

  • antecedently


    قبلا، پیش از این


  • به صورت قدامی

  • anteriorly


    پیش از این

  • afore


    در پیش


  • به طور مقدماتی

  • preliminarily


    جلو

  • precedently


    قبلی

  • sooner


    قبل از آن

  • fore


    در آمادگی

  • ante


    قبل از الان


  • جلوتر از زمان

  • earlier on


    در پیش بینی

  • in readiness




  • in anticipation


لغت پیشنهادی

gravy

لغت پیشنهادی

retention

لغت پیشنهادی

breakfasted