brainless
brainless - بی مغز
adjective - صفت
UK :
US :
کاملا احمقانه
احمق
احمق یا بی فکر
او بدن یک ورزشکار داشت، تمام رگهایش به کمال میرسید، اما بیمغز نبود.
متاهل به معنای زائد نیست و قطعاً به معنای بی مغز نیست.
He was the ideal caricature used by brainless, anti-semitic writers of fiction who were conceived in sewers.
او کاریکاتور ایدهآلی بود که توسط نویسندگان داستانهای بیمغز و یهودیستیز که در کانالهای فاضلاب طراحی شده بودند، استفاده میکردند.
You brainless idiot!
ای احمق بی مغز!
My sister's latest boyfriend is pretty brainless; it's impossible to have a conversation with him.
آخرین دوست پسر خواهرم خیلی بی مغز است. گفتگو با او غیرممکن است.
ای تفاله های بی مغز! او بعد از پسران در حال رفتن فریاد زد.
احمق
dumb
بی عقل
unintelligent
غیر هوشمند
dense
متراکم
mindless
بی فکر
witless
دیر فهم
obtuse
ضخیم
بی حال
dopey
کدر
dull
خالی
vacuous
احمقانه
foolish
فریبنده
fatuous
کم نور
dim
آهسته. تدریجی
ساده
کثیف
doltish
بیهوش
unsmart
سر کلفت
thickheaded
بدون احساس
senseless
لنگ مغز
lamebrained
مغز پرنده
birdbrained
سر استخوانی
boneheaded
oafish
oafish
سر خنده
chuckleheaded
مات
idiotic
سردرگم
opaque
بدون زرق و برق
dunderheaded
سر استخوان
gormless
lamebrain
bonehead
intelligent
باهوش
روشن
clever
apt
apt
متفکر
brainy
درخشان
سریع
فوق هوشمند
hyperintelligent
تیز
keen
زیرک
nimble
زودباور
تیزبین
quick-witted
هوشمندانه
حاد
sharp-witted
پر فکر
عاقل
supersmart
علمی
ultrasmart
دانشمند
astute
هشدار
shrewd
نابغه
perceptive
مغزی
acute
canny
discerning
scholarly
erudite
alert
savvy
genius
cerebral
