befuddled
befuddled - گیج شده
adjective - صفت
UK :
US :
completely confused
کاملا گیج شده
confused
سردرگم
گیج شده و قادر به تفکر واضح نیست
سحر کمی گیج به نظر می رسید.
اگر فقط میتوانست مغز گیجشدهاش را به اندازهای شفاف نگه دارد که آنچه را که میخواهد بیرون بکشد.
حتی در حالت گیجام میتوانستم ببینم که آنها به معنای دردسر هستند.
Tony Hopkins tries out an array of voices and manners - befuddled vagueness, booming ferocity. dangerous smiling brusqueness.
تونی هاپکینز مجموعهای از صداها و آداب را امتحان میکند - ابهام گیجشده، وحشیگری پررونق. بی رحمی خطرناک و خندان
bewildered
گیج شده
confused
سردرگم
muddled
به هم ریخته
dazed
مات و مبهوت
disorientated
سرگردان
perplexed
اضافه شده
addled
سرگیجه
stupefied
گیج کننده
dizzy
سردرگم، گیج، مات مبهوت
groggy
بی حال
baffled
نازک کرد
dopey
متحیر شده
fuddled
ناراحت
puzzled
متلاشی شده
upset
بی سازمان
discombobulated
ایالات متحده بی نظم
disorganisedUK
مه آلود
disorganizedUS
پوزه
dumbfounded
گیج و منگ
fazed
ادل کردن
foggy
بامزه شده
muzzy
bedevilledUK
woozy
bedeviledUS
addle
مه گرفت
addlepated
مبهوت
bamboozled
بی حس شده
bedevilledUK
bedeviledUS
befogged
bemused
benumbed
روشن
clearheaded
سر روشن
sober
هوشیار
سر راست
alert
هشدار
clear-headed
روشن سر
درك كردن
ثابت
oriented
جهت دار
خشک
abstemious
ممتنع
در حد متوسط
teetotal
کل
controlled
کنترل می شود
nonindulgent
غیر ممتنع
cold sober
هوشیار سرد
آگاه
unconfused
گیج نشده
disciplined
منضبط
calm
آرام
restrained
مهار شده
continent
قاره
abstaining
پرهیز
abstinent
زاهد
ascetic
آرام بخش
sedate
بی تاثیر
unaffected
غافلگیر نشده
unsurprised
متزلزل
unshaky
پایدار
cognizant