obliged

base info - اطلاعات اولیه

obliged - موظف است

adjective - صفت

/əˈblaɪdʒd/

UK :

/əˈblaɪdʒd/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [obliged] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • I'd be obliged if you would keep this to yourself.


    اگر این را برای خود نگه دارید، متعهد هستم.

  • I'm much obliged to you for helping us.


    من از شما برای کمک به ما بسیار متعهد هستم.

  • Thank you. We are very much obliged to you.


    متشکرم. ما بسیار به شما موظفیم.

  • Doctors are legally obliged to take certain precautions.


    پزشکان از نظر قانونی موظف به رعایت برخی اقدامات احتیاطی هستند.

  • She feels obligated to be nice to Jack because he's her boss.


    او احساس می کند موظف است با جک خوب رفتار کند زیرا او رئیس اوست.

  • Here's the information you requested. Oh (I'm) much obliged (to you).


    این اطلاعاتی است که شما درخواست کردید. اوه، (من) بسیار موظف (به شما) هستم.

  • I'd be obliged if you would complete and return the form as soon as possible.


    اگر در اسرع وقت فرم را تکمیل و برگردانید، متعهد می شوم.

synonyms - مترادف
  • obligated


    موظف است

  • indebted


    بدهکار

  • beholden


    بنگر

  • bound


    مقید شده است

  • bounden


    محدود شده است

  • compelled


    مجبور

  • forced


    مجبور شد

  • required


    ضروری

  • duty-bound


    مقید به وظیفه

  • committed


    متعهد شد

  • contracted


    قرارداد

  • pledged


    گره خورده است

  • tied


    اصرار کرد

  • urged


    در بدهی کسی

  • in someone's debt


    تحت اجبار

  • under compulsion


    تحت تعهد


  • بدون هیچ گزینه ای


  • به وظیفه فراخوانده شده است

  • called by duty


    تحت یک تعهد


  • مقید به افتخار

  • honour-bound


    محدود شده

  • constrained


    سپاسگزار

  • grateful


    وعده داده است

  • promised


    قدردان

  • appreciative


    قرارداد شده است

  • indentured


    برده شده

  • enslaved


    مسئول

  • thankful


    مدیون کسی تشکر


  • مدیون لطف

  • owing someone thanks


  • owing a favor


antonyms - متضاد
  • inappreciative


    ناقدر

  • thankless


    ناسپاس

  • unappreciative


    بی قدر

  • ungrateful


    مستقر شده

  • settled


    پرداخت شده

  • paid


    نادان

  • ignorant


    غفلت کننده

  • neglectful


    قدردانی کردن

  • ingrate


    بی رحم

  • unthankful


    قدردان نیست

  • ungracious


  • not appreciative


لغت پیشنهادی

annoyance

لغت پیشنهادی

drove

لغت پیشنهادی

bonnet