operating

base info - اطلاعات اولیه

operating - عملیاتی

N/A - N/A

ˈɑː.pər.eɪ.t̬ɪŋ

UK :

ˈɒp.ər.eɪ.tɪŋ

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [operating] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
synonyms - مترادف
  • functioning


    عملکرد


  • کار کردن

  • operational


    عملیاتی


  • فعال

  • operative


    عامل


  • در حال اجرا

  • functional


    کاربردی


  • زنده

  • going


    رفتن


  • زندگي كردن


  • بر

  • on


    تاثير گذار


  • بازیگری

  • acting


    در عمل


  • در حال استفاده


  • در خدمت


  • در محل کار


  • در عملیات


  • قابل سرویس دهی


  • در حالت کار


  • قابل استفاده

  • serviceable


    در اثر


  • جاری

  • usable


    قابل اجرا


  • در حال حرکت


  • قابل دوام

  • practicable


    کارآمد

  • moving


  • workable


  • viable



antonyms - متضاد

  • شکسته شده


  • مرده

  • inactive


    غیر فعال

  • inoperative


    کاپوت

  • kaput


    غیر کاربردی

  • kaputt


    ناکارآمد

  • nonactivated


    غیرعملی

  • nonfunctional


    غیر جراحی

  • nonfunctioning


    غیر قابل اجرا

  • nonoperating


    عملکرد نادرست

  • nonoperational


    پایین

  • nonoperative


    خارج از نظم

  • inoperable


    معیوب

  • malfunctioning


    بی اثر


  • بلا استفاده


  • غیر قابل استفاده

  • defective


    بی تاثیر

  • ineffective


    به درد نخور

  • unworkable


    بی کار

  • useless


    بی ارزش

  • unserviceable


  • ineffectual


  • inefficacious


  • faulty


  • non-functional


  • broken-down


  • unusable


  • nonactive


  • unworking


  • unfunctional


  • worthless


لغت پیشنهادی

adrenalectomy

لغت پیشنهادی

regularly

لغت پیشنهادی

sight