operating
operating - عملیاتی
N/A - N/A
UK :
US :
حق عضویت برای تامین هزینه های اجرایی باشگاه سلامت کافی است.
این شرکت قصد دارد در سال مالی آینده خود حداقل 100 میلیون پوند سود عملیاتی به دست آورد.
برای بازدید از یک آسیاب بادی در حال کار رفتیم.
این آخرین ماشین در نوع خود بود که تا سال گذشته خراب شد.
functioning
عملکرد
کار کردن
operational
عملیاتی
فعال
operative
عامل
در حال اجرا
functional
کاربردی
زنده
going
رفتن
زندگي كردن
بر
تاثير گذار
بازیگری
acting
در عمل
در حال استفاده
در خدمت
در محل کار
در عملیات
قابل سرویس دهی
در حالت کار
قابل استفاده
serviceable
در اثر
جاری
usable
قابل اجرا
در حال حرکت
قابل دوام
practicable
کارآمد
moving
workable
viable
شکسته شده
مرده
inactive
غیر فعال
inoperative
کاپوت
kaput
غیر کاربردی
kaputt
ناکارآمد
nonactivated
غیرعملی
nonfunctional
غیر جراحی
nonfunctioning
غیر قابل اجرا
nonoperating
عملکرد نادرست
nonoperational
پایین
nonoperative
خارج از نظم
inoperable
معیوب
malfunctioning
بی اثر
بلا استفاده
غیر قابل استفاده
defective
بی تاثیر
ineffective
به درد نخور
unworkable
بی کار
useless
بی ارزش
unserviceable
ineffectual
inefficacious
faulty
non-functional
broken-down
unusable
nonactive
unworking
unfunctional
worthless