balancing
balancing - متعادل کردن
N/A - N/A
UK :
US :
فاعل فاعل از تعادل
to be in a position where you will stand without falling to either side or to put something in this position
در موقعیتی قرار بگیرید که بدون افتادن به طرفین بایستید یا چیزی را در این وضعیت قرار دهید
به چندین چیز اهمیت، زمان یا پول مساوی بدهید تا یک موقعیت موفق باشد
to arrange a system that relates to money so that the amount of money spent is not more than the amount received
برای تنظیم سیستمی که به پول مربوط می شود به طوری که مقدار پول خرج شده بیشتر از مبلغ دریافتی نباشد
اطمینان حاصل شود که مقدار پولی که هزینه می شود بیشتر از مقدار پول دریافتی نیست
فلامینگوها به خوبی روی یک پا تعادل خود را حفظ کردند.
او یک گلدان بزرگ را بدون زحمت روی سرش متعادل کرد و به سمت رودخانه رفت.
من برای ایجاد تعادل بین تعهدات کاری و خانوادگی تلاش می کنم.
اقدامات سختگیرانه ای ارائه شد تا دولت بتواند بودجه/اقتصاد خود را متعادل کند.
اگر کسبوکار پول بیشتری از دست بدهد، امسال نمیتوانیم حسابها را متعادل کنیم.
corresponding
متناظر
matching
تطابق
complementary
مکمل
خبرنگار
equivalent
معادل
parallel
موازی
harmonious
هماهنگ
correlative
همبستگی
compatible
سازگار
harmonizingUS
هماهنگ کردن ایالات متحده
matched
تطبیق
complementing
تکمیل کننده
companion
همراه و همدم
supportive
حمایت کننده
interrelated
مرتبط با یکدیگر
supporting
حمایت می کند
paired
جفت شده است
interdependent
وابسته به هم
completing
تکمیل
supplemental
به هم پیوسته
supplementary
یکپارچه
interrelating
به پایان رساندن
complemental
به کمال رساندن
interconnected
جفت شده
integrative
انتگرال
finishing
هماهنگ کردن انگلستان
perfecting
قطعی
mated
integral
harmonisingUK
conclusive
clashing
درگیری
incompatible
ناسازگار
conflicting
متناقض
inharmonious
ناهماهنگ
