beadle

base info - اطلاعات اولیه

beadle - بیدل

N/A - N/A

ˈbiː.dəl

UK :

ˈbiː.dəl

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [beadle] در گوگل
description - توضیح
  • an officer in British churches in the past who helped the priest in various ways, especially by keeping order


    افسری در کلیساهای بریتانیا در گذشته که به طرق مختلف به خصوص با رعایت نظم به کشیش کمک می کرد

  • an official who takes part in some church or university ceremonies


    مقامی که در برخی مراسم کلیسا یا دانشگاه شرکت می کند

  • in the past an officer of the law who dealt with small offences in a local area


    در گذشته، یک افسر قانون که با جرایم کوچک در یک منطقه برخورد می کرد

  • The ward bailiffs and beadles are not interested.


    ضابطان بخش و بیدل ها علاقه ای ندارند.

  • They were in the custody of the court beadle who lived some distance away.


    آنها در بازداشت بیدل دادگاه بودند که کمی دورتر زندگی می کردند.

  • The feeling of contentment produced by gin-and-water had now disappeared, and the beadle was in a bad mood once more.


    احساس رضایت حاصل از جین و آب اکنون ناپدید شده بود و بیدل بار دیگر در حال بدی بود.

  • The Presbytery appoints the beadle of the parish to summond him pro secundo.


    پرسبیتری رئیس کلیسا را ​​منصوب می کند تا او را به صورت دوم احضار کند.

  • It was, in fact Mr Bumble the beadle, Oliver's old enemy.


    در واقع آقای بامبل بیدل، دشمن قدیمی الیور بود.

  • Discreet chorales endorse the beadle, who gathers cash on a wooden plate.


    گروه‌های همخوانی محتاطانه، بیدل را تأیید می‌کنند که پول نقد را روی یک بشقاب چوبی جمع‌آوری می‌کند.

  • A very beadle to a humorous sigh.


    یک بیدل بسیار برای یک آه طنز.

example - مثال
synonyms - مترادف
  • warrant officer


    مسئول خدمات پس از فروش

  • bailiff


    ضابط

  • pursuivant


    تعقیب کننده

  • WO


    WO

  • constable


    پاسبان


  • عامل


  • قائم مقام


  • مارشال

  • marshall


    ناظر

  • overseer


    مباشر

  • steward


    کلانتر

  • sheriff


    بابی

  • bobby


    قاضی

  • magistrate


    مدیر املاک


  • catchpoll

  • catchpoll


    بامبلی

  • bumbailiff


    با وثیقه

  • bailly


    عامل زمین


  • ضابط عالی

  • high bailiff


    سرور پردازش

  • process server


    کنسول

  • high-bailiff


    دادسرای عالی

  • consul


  • High Bailiff


antonyms - متضاد

لغت پیشنهادی

aftertaste

لغت پیشنهادی

milk

لغت پیشنهادی

exercisable