bitumen

base info - اطلاعات اولیه

bitumen - قیر

noun - اسم

/bɪˈtuːmən/

UK :

/ˈbɪtʃʊmən/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [bitumen] در گوگل
description - توضیح
  • a dark sticky substance that is used for making the surface of roads


    ماده ای چسبنده تیره که برای ساختن سطح جاده ها استفاده می شود

  • a black sticky substance such as tar or asphalt, used for making roads and roofs


    ماده ای سیاه و چسبنده مانند قیر یا آسفالت که برای ساخت جاده ها و سقف ها استفاده می شود

  • Some researchers are pursuing studies in soil stabilisation using cement, lime and bitumen.


    برخی از محققان در حال پیگیری مطالعاتی در زمینه تثبیت خاک با استفاده از سیمان، آهک و قیر هستند.

  • Wood blocks can be laid in hot-application bitumen.


    بلوک های چوبی را می توان در قیر گرم قرار داد.

  • Mr Martinson, 44, was burned by boiling bitumen while dumping it.


    آقای مارتینسون 44 ساله هنگام ریختن قیر با جوشاندن آن سوخت.

  • The contractors immediately offered to pay for new tyres to replace those caked in bitumen.


    پیمانکاران فوراً پیشنهاد کردند که برای جایگزینی لاستیک‌هایی که در قیر بسته شده بودند، هزینه پرداخت کنند.

  • This turned the organic matter into liquid bitumen, which squeezed into pores and fractures in the rock.


    این ماده آلی را به قیر مایع تبدیل کرد که به منافذ و شکستگی در سنگ فشرده می شد.

  • A cool desert wind wrapped us in dust as we sped along the bitumen.


    باد خنک کویری ما را در گرد و غباری که در امتداد قیر می چرخیدیم پیچیده بود.

  • As the temperature rose the bitumen was further cooked into a solid char containing graphite.


    با افزایش دما، قیر بیشتر به شکل ذغال جامد حاوی گرافیت پخته شد.

  • Discarded vinegar or wine casks also make excellent small-pool containers, when sawn in half and waterproofed inside with bitumen paint.


    سرکه های دور ریخته شده یا چالک های شراب نیز ظروف استخر کوچک بسیار خوبی را می سازند، وقتی که به صورت نیمه اره شوند و داخل آن با رنگ قیر ضد آب شوند.

example - مثال
  • a kilometre and a half of bitumen


    یک کیلومتر و نیم قیر

synonyms - مترادف
  • blacktop


    تاپ سیاه

  • tar


    تار

  • tarmac


    آسفالت

  • asphalt


    گام صدا


  • ماکادام

  • macadam


    بتن


  • پیاده رو

  • pavement


    سنگ فرش

  • flagstone


    جاده


  • خیابان


  • سنگفرش

  • roadway


    سطح جاده

  • paving



antonyms - متضاد

لغت پیشنهادی

spool

لغت پیشنهادی

bobbed

لغت پیشنهادی

cruelly