brushing
brushing - مسواک زدن
N/A - N/A
UK :
US :
فاعل فاعل از قلم مو
سریع و سبک یا بی احتیاطی (چیزی) را لمس کردن
حرکت دادن چیزی به جایی با استفاده از برس یا دست
تمیز کردن چیزی یا صاف کردن چیزی با قلم مو
Charlotte brushed against him (= touched him quickly and lightly with her arm or body) as she left the room.
شارلوت هنگام خروج از اتاق بر او مسواک زد (= با بازو یا بدنش به سرعت و به آرامی او را لمس کرد).
لب هایش به آرامی گونه اش را مسواک زد و او رفت.
جکی موهای چشمانش را از بین برد.
یک اشک را پاک کرد.
از جایش بلند شد و چین و چروک های لباسش را پاک کرد.
او با تعجب پرسید که آخرین بار کی دندان هایش را مسواک زد.
موهایش را با ضربات بلند و منظم برس زد.
شلوارم با گل پوشانده شد، اما خوشبختانه توانستم آنها را تمیز کنم.
clearing
پاکسازی
sweeping
وسیع
cleaning
تمیز کردن
dusting
گردگیری
removing
حذف کردن
scrubbing
شستشو
moving
در حال حرکت
pushing
هل دادن
wiping
پاک کردن
mopping
سواب زدن
swabbing
خشك كردن
drying
جلا دادن
polishing
داب زدن
washing
مالش دادن
dabbing
اسفنج زدن
rubbing
حوله ایالات متحده
sponging
towellingUK
towelingUS
فرورفتن
towellingUK
نوازش کردن
dighting
لکه بینی
patting
محو کردن
spotting
جذب کننده
erasing
پولیش کردن
effacing
زدودن
absorbing
خلاص شدن از
expunging
polishing off
rubbing off
cleaning off
dirtying
کثیف