crumbled

base info - اطلاعات اولیه

crumbled - فرو ریخت

N/A - N/A

ˈkrʌm.bəl

UK :

ˈkrʌm.bəl

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [crumbled] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • She nervously crumbled the bread between her fingers.


    او با عصبی نان را بین انگشتانش خرد کرد.

  • The cliffs on which the houses are built are starting to crumble.


    صخره هایی که خانه ها روی آنها ساخته شده اند شروع به فرو ریختن می کنند.

  • Support for the government is crumbling.


    حمایت از دولت در حال فروپاشی است.

synonyms - مترادف
  • collapsed


    فرو ریخت

  • disintegrated


    متلاشی شد

  • fragmented


    تکه تکه شده

  • smashed


    خرد شد


  • ضرب و شتم

  • beaten


    مورد ضرب و شتم

  • broke up


    از هم پاشید


  • شکسته شد

  • caved in


    تسلیم شد

  • fell apart


    از هم پاشیده

  • fallen apart


    تکه تکه شد

  • fell to pieces


    افتاد پایین

  • fell down


    افتاده پایین

  • fallen down


    شکست

  • broke down


    سقوط کرد


  • از درزها جدا شد

  • tumbled down


    در درزها از هم جدا می شوند

  • went to pieces


    خاک شد

  • gone to pieces


    به خاک بیایند

  • came apart at the seams


    رفت به قفسه و خراب کردن

  • come apart at the seams


    رفته به رک و خراب

  • came to dust


    شکاف


  • خرد شده

  • went to rack and ruin


    جدا شدن

  • gone to rack and ruin


    شکسته شده


  • ترکیدن

  • shattered


  • splintered



  • fractured


  • burst


antonyms - متضاد
  • intact


    سالم

  • unbroken


    ناشکسته

  • undamaged


    بدون آسیب

  • unharmed


    صدمه ندیده

  • unscathed


    دست نخورده

  • unspoiled


    کل

  • unspoilt


    کامل


  • جمع

  • untouched


    صدا


  • جامد


  • در یک تکه


  • خوب




  • unimpaired



  • OK


لغت پیشنهادی

lowdown

لغت پیشنهادی

gentler

لغت پیشنهادی

reunion