isolating
isolating - منزوی کردن
adjective - صفت
UK :
US :
فاعل فاعل از منزوی
جدا کردن چیزی از چیزهای دیگر که با آن پیوند یا مخلوط شده است
to keep a person or animal separate from other people or animals by putting them in a different place
برای جدا نگه داشتن یک شخص یا حیوان از سایر افراد یا حیوانات با قرار دادن آنها در مکانی متفاوت
قرار دادن یک فرد، کشور یا سازمان در موقعیتی که در آن به عنوان مجزا دیده شود
دیوار بلند خانه را از بقیه روستا جدا کرده بود.
سعی کردند علت مشکل را جدا کنند (= بیابند).
Virus particles were eventually isolated from the tissue.
ذرات ویروس در نهایت از بافت جدا شدند.
او از همه زندانیان دیگر جدا بود.
این سیاست گروه های اقلیت را منزوی کرده و از ادغام جلوگیری می کند.
separating
جدا کردن
segregating
جداسازی
sequestering
توقیف
dividing
تقسيم كردن
secluding
منزوی کردن
quarantining
قرنطینه کردن
removing
حذف کردن
insulating
عایق
parting
فراق
confining
محدود کردن
disengaging
صومعه نشینی
cloistering
جزیره نشینی
islanding
مستثنی کردن
excluding
پیله زدن
cocooning
انتزاع کردن
abstracting
بسته شدن
closing off
قطع کردن
cutting off
محاصره کردن
cordoning off
حصار کشی
fencing off
مهر و موم کردن
sealing off
مرتب کردن
sorting out
جدا شدن
فیلتر کردن
separating out
جدا نگه داشتن
filtering out
مسدود کردن
taping off
پرده زدن
keeping apart
طناب زدن
blocking off
غربالگری خاموش
curtaining off
roping off
screening off
integrating
یکپارچه سازی
desegregating
تفکیک کردن
reintegrating
ادغام مجدد
combining
ترکیب کردن
connecting
برقراری ارتباط
coupling
جفت
gathering
جمع آوری
شامل
incorporating
پیوستن
joining
ربط دادن
linking
اختلاط
mingling
متحد کردن
uniting
پایان دادن به جداسازی
ending segregation
دادن فرصت برابر
giving equal opportunity
