lemming

base info - اطلاعات اولیه

lemming - لمینگ

noun - اسم

/ˈlemɪŋ/

UK :

/ˈlemɪŋ/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [lemming] در گوگل
description - توضیح
  • a small animal that looks like a rat. Lemmings are known for following each other in large numbers and killing themselves by jumping off cliffs into the sea.


    حیوان کوچکی که شبیه موش است. لمینگ ها به این دلیل که به تعداد زیاد دنبال یکدیگر می آیند و با پریدن از صخره ها به داخل دریا خود را می کشند، معروف هستند.

  • an animal that looks like a large mouse and lives in cold northern areas. Lemmings migrate (= move from one place to another) in large groups and are often but wrongly, thought to jump off cliffs together.


    حیوانی که شبیه یک موش بزرگ است و در مناطق سردسیر شمالی زندگی می کند. لمینگ ها در گروه های بزرگ مهاجرت می کنند (= از مکانی به مکان دیگر حرکت می کنند) و اغلب، اما به اشتباه، تصور می شود که با هم از صخره ها می پرند.

  • Coniferous forests, often hunting by day for mammals as large as squirrels and lemmings.


    جنگل‌های مخروطی که اغلب در طول روز برای پستاندارانی به بزرگی سنجاب و لمینگ شکار می‌شوند.

  • The tundra is widely grazed by mammals, especially voles and lemmings that burrow in the undergrowth.


    تاندرا به طور گسترده توسط پستانداران، به ویژه ولها و لمینگ هایی که در زیر درختان حفر می کنند، چرا می شوند.

  • His shoulders were shaking, and tears were scrambling down his crumpled cheeks like lemmings.


    شانه‌هایش می‌لرزید و اشک‌ها مثل لمینگ روی گونه‌های مچاله شده‌اش می‌ریختند.

  • John Giacobbi sums it up quite nicely when he portrays the average A&Rs as narrow-minded lemmings worried about job security.


    جان جیاکوبی وقتی میانگین A&Rها را به‌عنوان لمینگ‌های کوته‌نگر که نگران امنیت شغلی هستند به تصویر می‌کشد، به خوبی آن را خلاصه می‌کند.

  • Tundra and high northern moorland, feeding mainly on lemmings and birds the size of Ptarmigan and Oystercatcher.


    تندرا و مرتفع شمالی که عمدتاً از لمینگ ها و پرندگانی به اندازه پترمیگان و صدف شکار تغذیه می کند.

  • Investors are not children or lemmings.


    سرمایه گذاران کودک یا لمینگ نیستند.

example - مثال
  • Lemming-like we rushed into certain disaster.


    لمینگ مانند ما به یک فاجعه خاص عجله کردیم.

synonyms - مترادف
  • conformist


    سازگار

  • copycat


    کپی

  • follower


    دنباله رو

  • imitator


    مقلد

  • sheep


    گوسفند

  • traditionalist


    سنت گرا

  • sheeple


    بله اقا


  • عروسک خیمه شب بازی

  • puppet


    خرخر فروش

  • groveller


    کامیون دار

  • truckler


    برج کاووتور

  • kowtower


    اسپانیل

  • spaniel


    خزنده

  • crawler


    شبیه ساز

  • emulator


    مهر لاستیکی

  • yes-man


    یکی از گله

  • rubber stamp


    شهروند خوب

  • one of the herd


    پیرو قانون


  • پسر خوب

  • rule follower



antonyms - متضاد
  • nonconformist


    ناسازگار

  • maverick


    موریک

  • heretic


    ملحد و مرتد

  • individualist


    فردگرا

  • bohemian


    کولی

  • dissenter


    مخالف

  • dissident


    شمایل شکن

  • iconoclast


    تنها

  • loner


    شورشی

  • rebel


    عجیب و غریب

  • eccentric


    منحرف

  • deviant


    بوهو

  • boho


    ضد فرهنگ

  • counterculturist


    معترض

  • nonconformer


    آزاداندیش

  • protester


    بیت نیک

  • freethinker


    مرتد

  • beatnik


    هیپی

  • renegade


    ناراضی

  • apostate


    خارجی

  • hippy


    افراطی

  • dissentient


    چیز غریب

  • outsider


    جدایی طلب


  • نامناسب

  • freak


    اصلی

  • separatist


    تفرقه افکن

  • misfit


    انصراف دهنده


  • توپ عجیب و غریب

  • schismatic


  • recusant


  • oddball


لغت پیشنهادی

mystifying

لغت پیشنهادی

finite

لغت پیشنهادی

fur