afters

base info - اطلاعات اولیه

afters - پس از

noun - اسم

/ˈæftərz/

UK :

/ˈɑːftəz/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [afters] در گوگل
description - توضیح

  • بخشی از غذا که بعد از غذای اصلی می آید


  • غذای شیرینی که در پایان غذا خورده می شود

  • Oxtail soup and buttery toast and jelly for afters.


    سوپ دم گاو و نان تست کره ای و ژله برای روزهای بعد.

  • For afters, Fruity Snow White took first place.


    بعدها، سفید برفی میوه ای مقام اول را به خود اختصاص داد.

  • I supposed he was right about not concentrating: a touch of the morning afters.


    حدس می‌زدم که او در مورد تمرکز نکردن درست می‌گوید: یک لمس بعد از صبح.

example - مثال
  • fruit salad for afters


    سالاد میوه برای روز بعد

  • What's for afters, Dad?


    بعدش چیه بابا؟

synonyms - مترادف
  • pud


    پود

  • dessert


    دسر

  • pudding


    پودینگ


  • شیرین


  • دوره شیرین

  • dessert course


    دوره دسر


  • آخرین دوره


  • دوره دوم


  • شیرینی


  • ظرف شیرین


  • دوره نهایی

  • confection


    کوکی


  • آب نبات

  • candy


    میوه


  • پای

  • pie


    آب نبات چوبی

  • lolly


    کیک

  • pastry


    تارت


  • غذای منجمد

  • tart


    دسر منجمد

  • frozen treat


    بستنی

  • frozen dessert


    گوشت شیرین


  • خوش طعم

  • sweetmeat


    مربا

  • dainty


    سوفله

  • jam


    فوندانت

  • souffle


    دروازه

  • fondant


    کوچن

  • gateau


    کلوچه

  • kuchen


  • muffin


antonyms - متضاد

  • توافق

  • calm


    آرام

  • harmony


    هارمونی


  • صلح


  • ساکت

  • reconciliation


    اصلاح

  • accord


    سفارش


  • آتش بس

  • truce


    آرامش انگلستان

  • concord


    آرامش ایالات متحده

  • concurrence


    وحدت

  • tranquillityUK


    آرامش

  • tranquilityUS


    تسلیم شدن

  • unity


    عقب نشینی

  • calmness


    بی سازمانی ایالات متحده

  • surrender


    سکوت

  • retreat


    سازماندهی بریتانیا

  • disorganizationUS


    شباهت


  • یکسانی

  • disorganisationUK


    اتحاد. اتصال

  • lull


    همصدا

  • similarity


    موافقت

  • sameness


    اجماع، وفاق

  • likeness


    دوستی


  • درك كردن

  • unison


    نقطه اتصال

  • assent





  • juncture


لغت پیشنهادی

adenoids

لغت پیشنهادی

biscuit

لغت پیشنهادی

reselling