pie

base info - اطلاعات اولیه

pie - پای

noun - اسم

/paɪ/

UK :

/paɪ/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [pie] در گوگل
description - توضیح
  • fruit baked inside a pastry covering


    میوه پخته شده در پوشش شیرینی

  • meat or vegetables baked inside a pastry or potato covering


    گوشت یا سبزیجات پخته شده در پوشش شیرینی یا سیب زمینی

  • a type of food made with meat vegetables, or fruit covered in pastry and baked


    نوعی غذای تهیه شده با گوشت، سبزیجات یا میوه که در شیرینی پوشانده شده و پخته شده است

  • used to refer to a whole pizza, especially in the northeastern US


    برای اشاره به یک پیتزا کامل، به ویژه در شمال شرقی ایالات متحده استفاده می شود

  • abbreviation for Proto-Indo-European


    مخفف برای پروتو-هند-اروپایی

  • a round pastry with a filling such as fruit meat or vegetables


    یک شیرینی گرد با موادی مانند میوه، گوشت یا سبزیجات


  • سهمی از بازار یا سود حاصل از یک فعالیت تجاری

  • On Monday night the club's members are looking forward to a pie and peas supper.


    دوشنبه شب اعضای باشگاه مشتاقانه منتظر یک شام پای و نخود هستند.

  • cherry pie


    پای گیلاس

  • Should they compromise with Clinton over a piece of the tax-cut pie or hold out for the whole pie?


    آیا آنها باید با کلینتون بر سر یک تکه از کیک کاهش مالیات سازش کنند یا برای کل پای مقاومت کنند؟

  • Often after lavish feasting, enormous pies would be brought to the banquet table.


    اغلب پس از ضیافت های مجلل، پای های بسیار زیادی سر میز ضیافت آورده می شود.

  • Eat humble pie and get used to it mate.


    پای ساده بخورید و به آن عادت کنید.

  • Line 9-inch pie pan with 1 / 2 dough and arrange yam slices on it.


    قالب پای 9 اینچی را با 1/2 خمیر بچینید و ورقه های سیب زمینی را روی آن بچینید.

  • steak and kidney pie


    استیک و پای کلیه

  • A large number of young men reported eating white bread chips, meat pies and sweets regularly.


    تعداد زیادی از مردان جوان گزارش کردند که به طور منظم نان سفید، چیپس، پای گوشت و شیرینی می خورند.


  • یک تکه پای

  • I had my finger in the policy pie as well.


    من هم انگشتم را در پای سیاست گذاشتم.

  • Lay on a pork pie buffet.


    روی بوفه پای خوک دراز بکشید.

example - مثال

  • یک تکه پای سیب

  • a steak and kidney pie


    یک کیک استیک و کلیه


  • به خودتان کمک کنید تا یک پای دیگر تهیه کنید.

  • What’s the filling in these pies?


    پر کردن این کیک ها چیست؟


  • یک ظرف پای


  • کل روش به آسانی ABC است.

  • Fooling him was as easy as falling off a log.


    گول زدن او به آسانی افتادن از چوب بود.

  • The company is demanding a larger slice of the corporate pie.


    این شرکت خواستار یک تکه بزرگتر از پای شرکتی است.

  • This talk of moving to Australia is all just pie in the sky.


    این صحبت ها در مورد مهاجرت به استرالیا فقط یک کیک در آسمان است.

  • Would you like some more steak pie?


    آیا پای استیک بیشتری می خواهید؟

  • a pecan pie


    یک پای اسپند

  • Their large pepperoni pie jumped 50 cents to $13.99.


    پای پپرونی بزرگ آنها 50 سنت جهش کرد و به 13.99 دلار رسید.

  • There is also take-and-bake pizza: the pie is assembled in a store or restaurant and sold uncooked.


    پیتزای «برو و پخت» نیز وجود دارد: پای در یک فروشگاه یا رستوران مونتاژ می شود و به صورت نپخته فروخته می شود.

  • a blueberry pie


    یک پای زغال اخته

  • We’re having sweet potato pie for dinner.


    برای شام پای سیب زمینی شیرین می خوریم.

  • The US advertising firm is investing heavily to get a bigger piece of the pie in Eastern Europe.


    این شرکت تبلیغاتی ایالات متحده سرمایه گذاری هنگفتی را برای به دست آوردن یک قطعه بزرگتر از کیک در اروپای شرقی انجام می دهد.

synonyms - مترادف
  • tart


    تارت

  • pastry


    شیرینی

  • quiche


    کیش

  • tartlet


    تارتلت

  • pasty


    خمیری

  • patty


    پتی

  • turnover


    حجم معاملات


  • کیک

  • cheesecake


    چیزکیک

  • flan


    کیک میوه

  • Danish


    دانمارکی

  • strudel


    اشترودل

  • eclair


    اکلر

  • popover


    پاپاور


  • رول

  • bun


    نان

  • fruit tart


    تارت میوه


  • کیک گوشت

  • donutUS


    donutUS

  • éclair


    éclair

  • dainty


    خوش طعم

  • croissant


    نوعی از نان شیرین

  • panettone


    پانتون

  • doughnutUK


    دونات UK


  • رول شیرین

antonyms - متضاد

لغت پیشنهادی

tent

لغت پیشنهادی

insufficient

لغت پیشنهادی

assignee