apparatchik

base info - اطلاعات اولیه

apparatchik - آپاراتچی

noun - اسم

/ˌɑːpəˈrɑːtʃɪk/

UK :

/ˌæpəˈrætʃɪk/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [apparatchik] در گوگل
description - توضیح

  • مقامی که برای یک دولت یا سازمان دیگری کار می کند و بدون فکر دستورات را اطاعت می کند


  • یکی از اعضای وفادار و ارشد یک حزب سیاسی، به ویژه حزب کمونیست در اتحاد جماهیر شوروی سابق

  • When an apparatchik dies, his family can request a plot in one of several Moscow cemeteries informally reserved for the elite.


    هنگامی که یک آپاراتچی می میرد، خانواده او می توانند در یکی از چندین گورستان مسکو که به طور غیررسمی برای نخبگان در نظر گرفته شده است، درخواست نقشه کنند.

  • The offices were small and apparatchiks scuttled round between rooms.


    دفاتر کوچک بودند و آپاراتچک ها بین اتاق ها می چرخیدند.

  • In others Communist apparatchiks remade themselves as nationalist autocrats, and stifled democracy in its crib.


    در برخی دیگر، آپاراتچی‌های کمونیست خود را به‌عنوان خودکامه‌های ملی‌گرا بازسازی کردند و دموکراسی را در گهواره‌اش خفه کردند.

  • It is also very hard for apparatchiks at the grassroots of the party to understand.


    همچنین درک این موضوع برای آپاراتچیک های پایه حزب بسیار سخت است.

  • The Praga became a favoured haunt for upwardly mobile apparatchiks, visiting VIPs and wedding parties.


    پراگا به محل محبوبی برای دستگاه‌های موبایل بالادست، بازدید از افراد VIP و مهمانی‌های عروسی تبدیل شد.

  • The key date for seasoned party apparatchiks, however is today.


    با این حال، تاریخ کلیدی برای آپاراتچیک های مجرب مهمانی امروز است.

  • The extremism of the antagonistic, Western post-Stalinist critic is mirrored in the extremism of the sycophantic Stalinist party apparatchik.


    افراط گرایی منتقد متخاصم، غربی و پسااستالینیستی در افراط گرایی آپاراتچی حزب استالینیستی متعصب منعکس شده است.

example - مثال
  • party apparatchiks


    آپاراتچی های حزب

  • A former apparatchik in the Communist Party she became a diplomat.


    او یک دستگاه آپاراتچی سابق در حزب کمونیست بود و دیپلمات شد.

synonyms - مترادف
  • functionary


    کارگزار


  • رسمی

  • bureaucrat


    بوروکرات


  • افسر


  • مدیر

  • mandarin


    ماندارین

  • officeholder


    صاحب دفتر

  • dignitary


    بزرگوار


  • نماینده


  • کارمند

  • public servant


    کارمند دولتی

  • office-holder


    مسئول دفتر

  • office-bearer


    کارمند دولت

  • civil servant


    جک در دفتر

  • jack-in-office


    حامل دفتر

  • office bearer


    دارنده دفتر

  • office holder


    منصوب

  • appointee


    وزیر


  • سیاستمدار


  • مداد فشار دهنده

  • pencil-pusher


    میز سوار

  • desk-jockey


    مقام دولتی


  • خدمتکار دولت

  • government servant


    کارگردان


  • سر


  • رهبر


  • رئیس


  • سرپرست


  • superintendent



antonyms - متضاد

لغت پیشنهادی

subjugate

لغت پیشنهادی

uninvolved

لغت پیشنهادی

reborn