cookie

base info - اطلاعات اولیه

cookie - کوکی

noun - اسم

/ˈkʊki/

UK :

/ˈkʊki/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [cookie] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • chocolate chip cookies


    کوکی های شکلاتی

  • a cookie jar


    یک ظرف کوکی

  • Girl Scouts went around the neighborhood selling cookies.


    پیشاهنگان دختر در اطراف محله رفتند و کلوچه می فروختند.

  • Learn about our cookie policy.


    درباره خط مشی کوکی ما بیاموزید.

  • chocolate-chip cookies


    او یک کلوچه باهوش/سخت است.

  • She's a smart/tough cookie.


    او شیرینی های چیپسی شکلاتی/ بلغور جو دوسر/ کره بادام زمینی را برای دسر سرو کرد.

  • She served chocolate chip/oatmeal/peanut butter cookies for dessert.


    او یک کلوچه سخت است.

  • She’s one tough cookie.


    این بخش به شما نشان می دهد که چگونه کوکی ها را فعال کنید (= نحوه پذیرش یا روشن کردن آنها).


synonyms - مترادف

  • زیبایی

  • knockout


    ناک اوت

  • goddess


    الهه

  • stunner


    خیره کننده


  • عسل

  • eyeful


    چشمی

  • babe


    عزیزم

  • fox


    روباه

  • enchantress


    افسونگر

  • cutie


    عیار

  • cutey


    ناز

  • queen


    ملکه

  • beauty queen


    ملکه زیبایی

  • dolly bird


    پرنده عروسکی

  • cooky


    شیرینی

  • looker


    نگاه کننده


  • ظرف

  • belle


    خوشگل


  • رویا


  • دوست داشتني

  • dreamboat


    قایق رویایی

  • good-looker


    خوش قیافه


  • چشم انداز

  • Venus


    سیاره زهره

  • doll


    عروسک

  • cracker


    ترقه

  • hottie


    داغدار

  • sensation


    احساس

  • smasher


    خرد کن

  • peach


    هلو

  • beaut


antonyms - متضاد

  • حیوان


  • گیاه

  • nonhuman


    غیر انسانی

  • beast


    جانور


  • موجود

  • abstract


    خلاصه

  • inanimate


    بی جان

  • non-anthropoid


    غیر آنتروپوئید


  • موچود وحشی


  • حیوان پایین

لغت پیشنهادی

reforming

لغت پیشنهادی

aikido

لغت پیشنهادی

worm