bated

base info - اطلاعات اولیه

bated - ضربه زده

adjective - صفت

/ˈbeɪtɪd/

UK :

/ˈbeɪtɪd/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [bated] در گوگل
description - توضیح
  • in an anxious (= worried and nervous) or excited way


    به صورت مضطرب (= نگران و عصبی) یا هیجان زده

  • I was waiting with bated breath for him to say something anything that wasn't a cliche.


    با نفس بند آمده منتظر بودم که چیزی بگوید، هر چیزی، کلیشه ای نبود.

  • Neither Bradford nor Birmingham regrets entering the tourist trade - the industry waits with bated breath to see how Swindon fares.


    نه برادفورد و نه بیرمنگام از ورود به تجارت توریستی پشیمان نیستند - صنعت با نفس بند آمده منتظر است تا ببیند کرایه سویندون چگونه است.

  • From July onwards the town of Whaddon had waited with bated breath.


    از ژوئیه به بعد شهر وادون با نفس بند آمده منتظر مانده بود.

  • So now I wait with bated breath.


    پس الان با نفس بند آمده منتظرم.

example - مثال
  • We waited with bated breath for the winner to be announced.


    با نفس بند آمده منتظر بودیم تا برنده اعلام شود.

  • We waited for the decision with bated breath.


    با نفس بند آمده منتظر تصمیم بودیم.

  • I waited for the results with bated breath.


    با نفس بند آمده منتظر نتیجه بودم.

synonyms - مترادف
  • ebbed


    فرو ریختن

  • lessened


    کاهش یافته است

  • waned


    کمرنگ شد

  • abated


    کاهش یافت

  • moderated


    تعدیل شد

  • slackened


    سست شده

  • lapsed


    از بین رفته است

  • eased


    تسهیل شد

  • checked


    بررسی شد

  • curbed


    مهار شده است

  • restrained


    مهار شده


  • رها کردن

  • fell off


    افتاد

  • fallen off


    سقوط کرده

  • slacked off


    نپذیرفتن

  • dwindled


    کاسته

  • declined


    محو شده است

  • diminished


    کاهش یافته

  • faded


    عقب نشینی کرد

  • decreased


    پلاسیده

  • receded


    ضعیف شده است

  • wilted


    از بین رفت

  • weakened


    فوت کرد

  • petered out


    پژمرده

  • died away


    پایین آورد

  • withered


    منحل شد

  • lowered


    کوچک شده است

  • dissolved


    فروکش کرد

  • shrunk


    سقوط کرد

  • subsided


  • felled


antonyms - متضاد
  • harsh


    خشن


  • شدید، قوی


  • تیز


  • قوی

  • vivid


    واضح

  • burning


    سوزش

  • concentrated


    متمرکز شده است


  • پر شده


  • روشن


  • سخت


  • درخشان

  • striking


    قابل توجه، برجسته، موثر

  • vibrant


    پر جنب و جوش

  • shining


    شعله ور

  • blazing


    خیره کننده

  • dazzling


    چشمک زن

  • glaring


    سوسوزن

  • flashing


    رشته ای

  • scintillating


    تابناک

  • gleaming


    فلورسنت

  • glistening


    براق

  • incandescent


    نشاط آور

  • radiant


    پرآب

  • fluorescent


    خوراکی

  • shiny


    پرپر کردن

  • effulgent


  • refulgent


  • fulgent


  • glistering


  • fulgurant


  • fulgurating


لغت پیشنهادی

deterministic

لغت پیشنهادی

flunked

لغت پیشنهادی

hats