bothersome
bothersome - مزاحم
adjective - صفت
UK :
US :
slightly annoying
کمی آزار دهنده
آزار دهنده یا ایجاد مشکل
ایجاد ناراحتی یا دردسر
من در تمام فصل با آن بازی کردم و آزاردهنده بود.
تورم، حدود 12 درصد، پایین اما آزاردهنده است.
44 دقیقه او یک شب پس از بازی 38 با مصدومیت آزاردهنده کمر در سن آنتونیو به پایان رسید.
آزاردهنده بود، اما آزاردهنده نبود.
تاخیر آزاردهنده
bothersome insects
حشرات مزاحم
آنها فهرستی از قوانینی داشتند که به نظرشان آزاردهنده، غیرمنطقی یا تکراری بودند.
None of this costs much money; all of it buys off quite cheaply, some bothersome liberal constituencies.
هیچ کدام از اینها هزینه زیادی ندارد. همه اینها، بسیار ارزان، برخی از حوزه های لیبرال مزاحم را می خرند.
The older medicines often cause serious and bothersome side effects such as shaking, rigidity and lethargy.
داروهای قدیمی اغلب عوارض جانبی جدی و آزاردهنده ای مانند لرزش، سفتی و بی حالی ایجاد می کنند.
البته گاهی ممکن است برای افراد آزاردهنده باشد...
aggravating
تشدید کننده
annoying
مزاحم
vexatious
آزار دهنده
vexing
عصبانی کننده
exasperating
خفن
galling
ناراحت کننده
irritating
دیوانه کننده
distressing
رتبه بندی
irksome
دردسر ساز
maddening
جهنمی
rankling
عصبانی
troublesome
خاردار
infernal
کلافه کننده
irking
نگران کننده
thorny
تلاش کردن
tiresome
ساینده
troubling
نامناسب
trying
گره دار
worrisome
غرغر کردن
abrasive
ریلینگ
inconvenient
مالیات دادن
knotty
خسته کننده
niggling
بی دست و پا - به شکلی نامناسب
pesky
carking
riling
چف کردن
taxing
tedious
wearisome
awkward
carking
chafing
convenient
راحت
مفید
سودمند
beneficial
کالایی
commodious
دستی
handy
قابل سرویس دهی
serviceable
مزاحم
untroubling
مناسب
opportune
به موقع
suitable
مطلوب انگلستان
مطلوب ایالات متحده
timely
انطباق دادن
favourableUK
مصلحت
favorableUS
خوب
accommodating
با صرفه
expedient
فوق العاده راحت
fitting
خوش
suited
قابل قبول
apt
خوش شانس
advantageous
نصب شده
ultraconvenient
خوشحالی
pleasing
کاربردی
agreeable
برازنده
apt
fortunate
fitted
auspicious
befitting