arraignment

base info - اطلاعات اولیه

arraignment - محاکمه

noun - اسم

/əˈreɪnmənt/

UK :

/əˈreɪnmənt/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [arraignment] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • He was led into the courtroom for arraignment on tax evasion charges.


    او برای محاکمه به اتهام فرار مالیاتی به دادگاه هدایت شد.

  • A date for her arraignment has not yet been set.


    هنوز تاریخی برای محاکمه او تعیین نشده است.

  • She was in custody last night awaiting arraignment.


    او دیشب در بازداشت بود و منتظر محاکمه بود.

  • Their arraignments were postponed a month while the men retained solicitors.


    محاکمه آنها یک ماه به تعویق افتاد در حالی که این افراد وکیل خود را حفظ کردند.

synonyms - مترادف
  • accusation


    اتهام


  • شارژ

  • denunciation


    محکوم کردن

  • impeachment


    استیضاح

  • indictment


    اعلام جرم

  • prosecution


    پیگرد قانونی

  • citation


    نقل قول


  • شکایت

  • inculpation


    تلقین

  • plaint


    احضار می کند

  • summons


    آزمایش


  • گوشت گاو

  • beef


    جرم انگاری

  • incrimination


    لایحه کیفرخواست

  • bill of indictment


    اقدام قانونی


  • روند قانونی


  • نسبت دادن

  • imputation


    ادعا

  • allegation


    سرزنش کردن


  • انتقاد

  • attribution


    اتهام زنی

  • censure


    مطالبه

  • recrimination


    گریه کردن


  • ادم رپ

  • insinuation


    کت و شلوار

  • gripe


    تایید

  • bum rap


    توهین

  • assertion



  • asseveration


  • slur


antonyms - متضاد
  • acquittal


    تبرئه

  • exculpation


    ستایش

  • praise


    تعریف و تمجید

  • exoneration


    عفو

  • compliment


    چاپلوسی

  • absolution


    تصویب

  • commendation


    تحریم

  • flattery


    ترخیص کالا از گمرک


  • آزاد کردن


  • تخلیه

  • pardon


    رهایی

  • clearance


    توصیه

  • freeing


    مهلت دادن

  • discharge


    رحم


  • دفاع بریتانیا


  • دفاع آمریکا

  • reprieve


    حمایت کردن

  • clemency


    رحمت

  • defenceUK


    حواله

  • defenseUS


    بهانه


  • تایید

  • mercy


    تاییدیه

  • amnesty


    نقل قول

  • remittal


    بخشش

  • excuse


    بهبودی

  • endorsement


    ستایش ها

  • indorsement


  • citation


  • forgiveness


  • remission


  • plaudits


لغت پیشنهادی

bloodbath

لغت پیشنهادی

saxons

لغت پیشنهادی

bewigged