beau
beau - زیبا
noun - اسم
UK :
US :
دوست صمیمی یا معشوقه یک زن
مرد شیک پوش و شیک پوش
یک دوست پسر
Marjorie brought a beau to Prides, and Margarett flirted with him even Betty thought took him to bed.
مارجوری دختری را به پراید آورد و مارگارت با او معاشقه کرد، حتی بتی فکر کرد او را به رختخواب برد.
Margarett took a beau to their apartment for dinner and scandalized her old friends by visibly holding his hand.
مارگارت برای شام یک آرایشگر را به آپارتمان آنها برد و دوستان قدیمی خود را با گرفتن آشکار دست او رسوا کرد.
She'd arrived in the sidecar of Miss Brahms's current beau and her coiffure had suffered terrible punishment as a result.
او با ماشین کناری معشوقه کنونی دوشیزه برامز آمده بود و در نتیجه مانتویش مجازات وحشتناکی را متحمل شده بود.
I was very shy but his mischievous grin put me at my ease and we strolled along behind Sally and her beau.
من خیلی خجالتی بودم اما پوزخند شیطنت آمیز او به من آرامش داد و پشت سر سالی و دوستش قدم زدیم.
دوست پسر
عاشق
sweetheart
عزیزم
admirer
ستایشگر
escort
اسکورت
مرد
ثابت
suitor
خواستگار
swain
سوئن
تاریخ
پسر
عزیز
darling
همکار
نامزد
fiancé
دنباله رو
follower
شریک
رفیق
fella
مرد جوان
leman
محبوب
شعله
beloved
عسل
fiance
inamorato
عشق
پیرمرد
inamorato
پرامور
مهم دیگر
اسکویر
paramour
مرد فانتزی
squire
fancy man
دشمن
دوست دختر
نفرت
mistress
معشوقه
foe
حریف
همسر
عروس
bride
بی تفاوتی
indifference
دوست نداشتن
dislike
سردی
apathy
خنکی
coldness
دشمن اصلی
hatred
دشمنی
coolness
رقیب
archenemy
مخالفت
nemesis
رقابت
rival
challenger
adversary