boiling
boiling - غلیان
adjective - صفت
UK :
US :
جوشیدن
دیگ بخار
خیلی گرم
(مایع) تا حدی گرم می شود که شروع به تبدیل شدن به گاز می کند
جوشیدن می تواند به معنای بسیار گرم نیز باشد
جوشیدن همچنین می تواند به معنای عصبانیت شدید باشد
اینجا هم آخر هفته وحشتناکی بود. داشت می جوشید.
دومین مشکل عمده از بین رفتن تلخی ناشی از بارش در زمان جوشاندن و تخمیر است.
A second major problem is the loss of bitterness due to precipitation in boiling and in fermentation.
ویتل بی اعصاب به شعله های آتش در حال جوشش خیره شد.
منجنیق می شکند و گلوله هات پات در حال جوش را همه جا پرتاب می کند.
چرا باید هنگام آب پز کردن سیب زمینی آب لیمو به آب پخت اضافه شود؟ 3.
پاستا را در آب جوش و نمک فراوان بپزید تا نرم شوند.
آب در حال جوش را اضافه کنید و هم بزنید تا مایه صافی به دست آید.
قوطی را دو بار با آب جوش بشویید تا تمام عصاره آن گرفته شود و آب آبکشی را داخل تابه بریزید.
Rinse the can out twice with boiling water to remove all the extract and pour the rinse water into the pan.
لازانیا را در یک تابه بزرگ نمک و آب جوش بپزید تا نرم شود.
حتما تو اون ژاکت می جوشی!
یک روز گرم و جوشان
اینجا گرم است!
کاش چیزی خنک تر می پوشیدم - دارم می جوشم.
ما معمولاً چنین هوای گرم و جوشانی نداریم.
یک قابلمه آب جوش
ساعت ها زیر آفتاب جوشان کار می کرد.
از عصبانیت داشت می جوشید.
سرد
freezing
انجماد
frozen
منجمد
ice-cold
خیلی سرد
frigid
استخوان سوز
bone-chilling
قطب شمال
arctic
یخ زده
iced
تلخ
bitter
یخی
icy
یخبندان
glacial
algid
algid
غیر دوستانه
خشک
unfriendly
خوشحال
آرام
بی عاطفه
chilly
بی احساس
calm
بی حال
dispassionate
مرطوب
unemotional
غیر حسی
emotionless
هوادار
impassive
بی تفاوت
lethargic
بی اهمیت
نسیم
damp
moist
unsensual
airy
apathetic
unimportant
breezy
