broken-hearted
broken-hearted - دل شکسته
adjective - صفت
UK :
US :
بسیار غمگین است، به خصوص به این دلیل که کسی که دوستش دارید مرده یا شما را ترک کرده است
extremely unhappy
به شدت ناراضی
بسیار ناراضی از شکست یا پایان چیزی
و او ناتوان و دل شکسته مانده بود.
اما ناگهان بدون هیچ دلیلی مرا رها کرد و من را با دل شکسته رها کرد.
او متوجه می شود که ارزش او برای او کاهش یافته است و به نظر نمی رسد که دل شکسته باشد.
در عوض بیماران را شفا داد و دل شکسته ها را تسلی داد.
The under-cook was broken-hearted about the blood and slipped a Reynold's News between her floor and the opened skull.
زیر آشپز از خون دل شکسته بود و یک رینولدز نیوز را بین طبقه او و جمجمه باز شده قرار داد.
پسر دل شکسته و تسلی ناپذیر بود.
جای تعجب نیست، او خسته و دل شکسته است.
او در آنجا با ایزوبل پریشان و خواهر دانشآموز دلشکستهاش، دوروتی آشنا شده بود.
غمگین
miserable
بدبخت
dejected
افسرده
depressed
ناراضی
unhappy
ناامید
despondent
پایین افتاده
downcast
دلسرد کردن
sorrowful
مالیخولیا
disconsolate
پایین
melancholy
ماتم زده
کسالت بار
mournful
دل شکسته
gloomy
دلگیر
doleful
مات
heartbroken
crestfallen
downhearted
آبی
forlorn
غم انگیز
glum
غمگین شده
crestfallen
تسلی ناپذیر
wretched
کم
مالیخولیایی
woeful
بی شادی
woebegone
متاسف
inconsolable
سنگدل
saddened
melancholic
joyless
heartsick
heavyhearted
blissful
سعادتمند
buoyant
شناور
buoyed
شناور شد
cheerful
بشاش
cheery
شاد
chipper
برش دهنده
delighted
خوشحال
خوشحالم
gladdened
خوشحال شد
gladsome
خوشحال کننده
gleeful
شادی آور
آفتابی
joyful
خوشبین
joyous
با نشاط
jubilant
بسیار خوشحال
sunny
راضی
upbeat
سرخوش
lighthearted
همجنس گرا
overjoyed
دلسوزی
pleased
وجد
merry
هیجان زده
jolly
سرخوشی
elated
پر نشاط
jovial
mirthful
blithe
ecstatic
thrilled
euphoric
exuberant