unbridled

base info - اطلاعات اولیه

unbridled - افسار گسیخته

adjective - صفت

/ʌnˈbraɪdld/

UK :

/ʌnˈbraɪdld/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unbridled] در گوگل
description - توضیح
  • not controlled and too extreme or violent


    کنترل نشده و خیلی افراطی یا خشن

  • not controlled or limited


    کنترل یا محدود نشده است

  • Each man lacks the stamina to confront the disastrous consequences of unbridled and law-breaking greed.


    هر مردی استقامت لازم برای رویارویی با عواقب فاجعه آمیز طمع افسار گسیخته و قانون شکن را ندارد.

  • The benefits that consumers will enjoy are dependent on unbridled competition within the industry; government intervention will only hinder its evolution.


    مزایایی که مصرف کنندگان از آن برخوردار خواهند شد به رقابت افسارگسیخته در صنعت بستگی دارد. دخالت دولت تنها مانع از تکامل آن خواهد شد.

  • It leaves logging to the unbridled discretion of the Forest Service.


    این امر ثبت درختان را به صلاحدید لجام گسیخته خدمات جنگل واگذار می کند.


  • این علاقه فردی لجام گسیخته شخصی است که وجود دیگران را فراموش می کند و فقط به سود خود فکر می کند.

  • The call it emerges, is to unbridled love something that this sedate day-time society was not willing to permit.


    به نظر می رسد که فراخوان به عشق لجام گسیخته است، چیزی که این جامعه آرام روزانه حاضر به اجازه آن نبود.

  • unbridled passion


    شور افسارگسیخته

  • Not so long ago he had been uncomfortable in the atmosphere of the seemingly unbridled physicality of Dunham dancing.


    چندی پیش او در فضای ظاهراً لجام گسیخته رقص دانهام ناراحت بود.

  • The place was governed by the simple understanding that the unbridled pursuit of perceived self-interest was healthy.


    این مکان با درک ساده ای اداره می شد که پیگیری لجام گسیخته از منافع شخصی درک شده سالم است.

example - مثال
  • unbridled passion


    شور افسارگسیخته

  • unbridled ambition/enthusiasm/lust


    جاه طلبی افسارگسیخته / اشتیاق / شهوت

  • unbridled joy/fury/greed/authority


    شادی افسارگسیخته/خشم/طمع/اقتدار

synonyms - مترادف
  • intemperate


    غیر معتدل

  • rampant


    شایع

  • unchecked


    بدون علامت

  • uncontrolled


    کنترل نشده

  • unrestrained


    بی بند و بار

  • excessive


    بیش از اندازه

  • runaway


    فرار کن

  • unconstrained


    بدون محدودیت

  • uncurbed


    مهار نشده

  • wanton


    ناخواسته

  • unrestricted


    نامحدود

  • abandoned


    رها شده است

  • full-on


    کامل روشن

  • irrepressible


    غیر قابل مهار

  • raw


    خام

  • riotous


    آشوب زده

  • unbounded


    غیر قابل کنترل

  • uncontainable


    بدون مانع

  • ungovernable


    خاموش نشدنی

  • unhampered


    یاغی، سرکش

  • unhindered


    بي وقفه

  • uninhibited


    خشن

  • unquenchable


    وحشی

  • unruly


    دیوانه شدن از خشم

  • unstoppable


    بی نظم


  • دیوانه شده


  • دیوانه

  • berserk


  • chaotic


  • crazed



antonyms - متضاد
  • restrained


    مهار شده

  • controlled


    کنترل می شود

  • bridled


    افسار گسیخته

  • checked


    بررسی شد

  • constrained


    محدود شده

  • curbed


    مهار شده است

  • governed


    اداره می شود

  • hampered


    مانع شده است

  • hindered


    مانع شد

  • temperate


    معتدل

  • contained


    موجود است

  • chequeredUK


    chequeredUK

  • checkeredUS


    شطرنجی ایالات متحده

  • crisscross


    متقاطع

  • squared


    مربع


  • بررسی

  • patterned


    طرح دار

  • restricted


    محصور


  • در حد متوسط


  • محدود

  • repressed


    سرکوب شده

  • inhibited


    منضبط

  • disciplined


    قاره

  • continent


    خودکنترل شده

  • self-controlled


    تحت کنترل


  • رام شده است

  • subdued


    مطیع

  • submissive


    آرام

  • calm


    اخلاقی


  • ملایم

  • gentle


لغت پیشنهادی

macintosh

لغت پیشنهادی

duplicating

لغت پیشنهادی

endowment