beady

base info - اطلاعات اولیه

beady - مهره ای

adjective - صفت

/ˈbiːdi/

UK :

/ˈbiːdi/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [beady] در گوگل
description - توضیح
  • beady eyes are small round and shiny – used especially about someone who you think looks dishonest or strange


    چشم های مهره ای کوچک، گرد و براق هستند - مخصوصاً در مورد افرادی که فکر می کنید ناصادق یا عجیب به نظر می رسد استفاده می شود.

  • (of eyes) small and bright especially like a bird's eyes


    (از چشم) کوچک و روشن، مخصوصاً مانند چشم پرنده

  • (of eyes) small and shiny, esp. like a bird’s eyes


    (از چشم) کوچک و براق، esp. مثل چشم پرنده

  • He looked at Oliver narrowly, his terrier eyes bright and beady.


    او به الیور باریک نگاه کرد، چشمان تریر او درخشان و مهره ای بود.

  • With a beady eye he watches the drama of the market place.


    با یک چشم مهره‌ای، درام بازار را تماشا می‌کند.

  • My friends were chatting to Sean Murphy, his beady eyes and Guinness-fringed lips at a level with Rozanov's chest.


    دوستانم با شان مورفی چت می‌کردند، چشم‌های مهره‌دار و لب‌های گینسی هم سطح با سینه روزانوف.

  • Dark-haired, he had shrewd beady eyes, was clean-shaven and showed the beginnings of a jowl.


    او با موهای تیره، چشمان مهره‌ای زیرک داشت، تراشیده بود و شروع یک جول را نشان می‌داد.

  • And two little beady eyes with dark blue circles under them whether I sleep enough or not.


    و دو چشم مهره ای کوچک با دایره های آبی تیره زیر آنها چه به اندازه کافی بخوابم یا نه.

  • But if you stayed still Fred would come stilt-walking over to within six inches and examine you with his beady eyes.


    اما اگر بی حرکت می‌ماندی، فرد با رکاب راه می‌رفت تا فاصله 6 اینچی را طی کند و با چشمان مهره‌دارش تو را معاینه کند.

  • The beady, little eyes softened as Cranston displayed his warrant, a silver coin lying on top of it.


    وقتی کرانستون ضمانت نامه اش را به نمایش گذاشت، چشمان مهره ای و کوچکش نرم شدند، سکه ای نقره ای بالای آن.

example - مثال
  • I shall certainly keep a beady eye on his behaviour.


    من مطمئناً رفتار او را زیر نظر خواهم گرفت.

  • I could just see the bird’s open beak and small beady eyes.


    من فقط می توانستم منقار باز و چشمان مهره ای کوچک پرنده را ببینم.

  • His beady little eyes were fixed on the money I held out.


    چشمان کوچولوی مهره‌ای او به پولی که در دست داشتم خیره شده بود.

  • She's always got her beady eyes on what I'm doing (= she watches me closely).


    او همیشه به کاری که من انجام می‌دهم چشم‌های مهره‌ای دارد (= او مرا از نزدیک تماشا می‌کند).

  • Her beady eyes stared from behind thick glasses.


    چشمان مهره ای او از پشت عینک ضخیم خیره شد.

synonyms - مترادف

  • گرد


  • کم اهمیت


  • دکمه

  • pebbly


    سنگریزه

antonyms - متضاد

  • وسیع

لغت پیشنهادی

ethnic

لغت پیشنهادی

travel

لغت پیشنهادی

dalton