adolescence

base info - اطلاعات اولیه

adolescence - بلوغ

noun - اسم

/ˌædəˈlesns/

UK :

/ˌædəˈlesns/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [adolescence] در گوگل
description - توضیح

  • زمانی که معمولاً بین 12 تا 18 سالگی یک فرد جوان در حال تبدیل شدن به یک فرد بالغ است


  • دوره زمانی در زندگی یک فرد که در حال تبدیل شدن به یک فرد بالغ است

  • During adolescence, boys are sometimes very shy and lacking in self-confidence.


    در دوران نوجوانی، پسرها گاهی بسیار خجالتی و فاقد اعتماد به نفس هستند.

  • During her adolescence she had been deeply and profoundly idealistic.


    در دوران نوجوانی او عمیقاً و عمیقاً ایده آلیست بود.

  • I should know ... Friendships become easier for young women in later adolescence as they develop a clearer sense of self identity.


    من باید بدانم ... دوستی برای زنان جوان در نوجوانی بعدی آسان تر می شود زیرا آنها احساس واضح تری از هویت خود ایجاد می کنند.

  • At least these skits had grown in sophistication since my adolescence.


    حداقل از دوران نوجوانی من این اسکیت ها پیچیده تر شده بودند.

  • My adolescence was a triumph of the superego over the id.


    نوجوانی من پیروزی سوپرایگو بر id بود.

  • Now it is readily apparent that adolescence conceived in this way does not correspond with puberty.


    اکنون به آسانی آشکار می شود که نوجوانی به این شکل با بلوغ مطابقت ندارد.

  • Yes adolescence is the age of flaring, terminal embarrassment.


    بله، نوجوانی، سن شعله ور شدن و خجالت پایانی است.

example - مثال
  • Adolescence brings about major changes in a young person’s body.


    نوجوانی تغییرات عمده ای در بدن یک فرد جوان ایجاد می کند.

  • He had survived a difficult adolescence.


    او از دوران نوجوانی سختی جان سالم به در برده بود.

  • She had a troubled adolescence.


    او یک نوجوانی پر دردسر داشت.

  • yet another novel about the joys and sorrows of adolescence


    رمان دیگری درباره شادی ها و غم های نوجوانی

synonyms - مترادف
  • teens


    نوجوانان


  • جوانان

  • immaturity


    نابالغی

  • boyhood


    کودکی

  • juvenescence


    جوانی

  • girlhood


    دخترانه


  • اقلیت

  • juvenility


    نوجوانی

  • puberty


    بلوغ

  • youthfulness


    عدم سن

  • nonage


    سبزی

  • greenness


    بهار


  • کودکانه بودن

  • pubescence


    پسرانه

  • childishness


    دختر بودن

  • boyishness


    نازایی

  • girlishness


    قبل از بزرگسالی

  • puerility


    بزرگسالی جوان

  • preadulthood


    سال های نوجوانی

  • teendom


    اوایل زندگی

  • teenhood


    روزهای جوانی

  • young adulthood


    دوران کودکی

  • teenage years


    روزهای سالاد


  • دوران نوزادی

  • young days


    سن نامناسب


  • سن حساس

  • salad days


    شکوفه

  • infancy


  • awkward age


  • tender age


  • bloom


antonyms - متضاد
  • adulthood


    بزرگسالی

  • infancy


    دوران نوزادی

  • maturity


    بلوغ


  • تجربه


  • اکثریت

  • end


    پایان


  • دانش


  • کهنسال

  • manhood


    مردانگی

  • adultness


    پدر و مادر بودن

  • maturation


    زندگی بعدی

  • parenthood


    پیری


  • senility


لغت پیشنهادی

humor

لغت پیشنهادی

buttered

لغت پیشنهادی

announcer