enforcement

base info - اطلاعات اولیه

enforcement - اجرا

noun - اسم

/ɪnˈfɔːrsmənt/

UK :

/ɪnˈfɔːsmənt/

US :

family - خانواده
enforcer
مجری
enforceable
قابل اجرا
enforced
اجرا شد
enforce
اجرا کنند
google image
نتیجه جستجوی لغت [enforcement] در گوگل
description - توضیح
  • when people are made to obey a rule law etc


    زمانی که مردم مجبور به اطاعت از یک قانون، قانون و غیره شوند

  • the process of making people obey a law or rule or making a particular situation happen or be accepted


    فرآیند وادار کردن مردم به اطاعت از یک قانون یا قاعده، یا ایجاد یک موقعیت خاص یا پذیرفته شدن


  • فرآیند اطمینان از اینکه مردم از چیزی مانند قانون یا قانون پیروی می کنند

  • Yet there were two main barriers to the exaction and enforcement of such concessions.


    با این حال، دو مانع اصلی برای اخذ و اجرای چنین امتیازاتی وجود داشت.

  • Implementation and enforcement can occasionally be patchy.


    اجرا و اجرا می تواند گاهی اوقات به صورت تکه تکه باشد.

  • Like other enforcement agents, the field man is gatekeeper to the apparatus of control.


    مانند سایر مأموران مجری، مرد میدانی دروازه بان دستگاه کنترل است.

  • They should also be given and encouraged to use enforcement powers where necessary.


    همچنین باید به آنها داده شود و تشویق شوند تا در صورت لزوم از اختیارات اجرایی استفاده کنند.

example - مثال
  • strict enforcement of regulations


    اجرای دقیق مقررات

  • law enforcement officers


    افسران مجری قانون


  • رای دهندگان از اجرای قوانین مهاجرت حمایت می کنند.

  • Firms in member states where enforcement of regulations is weaker could have an unfair competitive advantage


    شرکت‌هایی در کشورهای عضو که اجرای مقررات ضعیف‌تر است، می‌توانند مزیت رقابتی ناعادلانه‌ای داشته باشند

synonyms - مترادف

  • مدیریت

  • administering


    اداره کردن

  • implementation


    پیاده سازی

  • imposition


    تحمیل


  • کاربرد

  • prosecution


    پیگرد قانونی

  • execution


    اجرا

  • effectuation


    اثرگذاری

  • discharge


    تخلیه

  • enforcing


    اجرا کردن

  • exaction


    سخت گیری

  • fulfillmentUS


    تحقق ایالات متحده

  • fulfilmentUK


    تحقق انگلستان

  • pursuance


    پیگیری

  • reinforcement


    تقویت

  • fulfilling


    انجام

  • carrying out


    انجام دادن

  • putting into practice


    عملی کردن

  • enactment


    تصویب

  • effecting


    موثر است


  • کمیسیون

  • perpetration


    ارتکاب

  • accomplishment


    دستاورد


  • ورزش


  • کارایی


  • عمل

  • realizationUS


    حمل کردن


  • تکمیل

  • realisationUK


  • carrying through


  • completion


antonyms - متضاد

  • رها کردن

  • disregard


    بی توجهی

  • forgetfulness


    فراموشی

  • neglect


    چشم پوشی

  • renunciation


    اندک


لغت پیشنهادی

staunch

لغت پیشنهادی

reconciling

لغت پیشنهادی

assuaged