immigration

base info - اطلاعات اولیه

immigration - مهاجرت

noun - اسم

/ˌɪmɪˈɡreɪʃn/

UK :

/ˌɪmɪˈɡreɪʃn/

US :

family - خانواده
emigration
مهاجرت
immigrant
مهاجر
emigrant
مهاجرت کنند
immigrate
مهاجرت کردن
emigrate
---
google image
نتیجه جستجوی لغت [immigration] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • legal/illegal immigration


    مهاجرت قانونی/غیرقانونی

  • We are strongly supportive of immigration and multiculturalism.


    ما قویا از مهاجرت و چندفرهنگی حمایت می کنیم.

  • laws restricting immigration into the US


    قوانین محدود کننده مهاجرت به ایالات متحده


  • مهاجرت از شرق اروپا افزایش یافته است.

  • immigration policy/reform


    سیاست/اصلاحات مهاجرتی

  • We landed at Heathrow and went through customs and immigration.


    ما در هیترو فرود آمدیم و گمرک و مهاجرت را طی کردیم.

  • immigration officers


    افسران مهاجرت

  • The power to enforce immigration laws lies with the federal government.


    قدرت اجرای قوانین مهاجرت با دولت فدرال است.

  • They announced measures to discourage illegal immigration.


    آنها اقداماتی را برای جلوگیری از مهاجرت غیرقانونی اعلام کردند.

  • The men were interviewed by immigration officials.


    مقامات اداره مهاجرت با این افراد مصاحبه کردند.

  • There are strict limits on immigration (into the country).


    محدودیت های سختی برای مهاجرت (به داخل کشور) وجود دارد.

  • After you've been through immigration (control), you can go and get your luggage.


    پس از گذراندن مراحل مهاجرت (کنترل)، می توانید بروید و چمدان خود را بگیرید.


  • سیاست مهاجرت


  • مهاجرت در سال گذشته 25 درصد افزایش یافته است.

  • Current immigration levels are driving the U.S. population to double this century.


    سطوح کنونی مهاجرت جمعیت ایالات متحده را در این قرن به دو برابر افزایش می دهد.


  • یک وکیل مهاجرت می تواند شما را در فرآیند مهاجرت راهنمایی کند.

  • In the United Arab Emirates, identity cards can be used to go through passport control at entry and exit points so that passengers can pass more smoothly through immigration.


    در امارات متحده عربی می توان از شناسنامه برای عبور از کنترل پاسپورت در مبادی ورودی و خروجی استفاده کرد تا مسافران بتوانند راحت تر از مسیر مهاجرت عبور کنند.

synonyms - مترادف
  • emigration


    مهاجرت

  • relocation


    جابجایی

  • migration


    عزیمت، خروج

  • departure


    جنبش


  • سفر


  • مسافرت رفتن

  • expatriation


    در حال حرکت


  • خروج

  • moving


    سرگردان

  • exodus


    فرار

  • wandering


    سفر دریایی

  • defection


    تغییر مکان

  • voyage


    پیاده روی طولانی


  • مارس

  • trek


    اسکان مجدد

  • march


    توافق

  • resettlement


    ورود


  • حل و فصل


  • پیوند زدن


  • استعمار انگلستان

  • settling


    استعمار ایالات متحده

  • transplanting


    عبور از

  • colonisationUK


    جابه جایی

  • colonizationUS


    تبعید

  • crossing


    ترک

  • displacement


    پرخاشگری

  • exile


    انتقال

  • leaving


    خانه داری

  • peregrination


  • transmigration


  • homesteading


antonyms - متضاد

  • ورود

لغت پیشنهادی

like

لغت پیشنهادی

baronial

لغت پیشنهادی

tiger