babyish

base info - اطلاعات اولیه

babyish - بچه گانه - کودک مانند

adjective - صفت

/ˈbeɪbiɪʃ/

UK :

/ˈbeɪbiɪʃ/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [babyish] در گوگل
description - توضیح
  • like a baby or suitable for a baby


    مانند یک نوزاد، یا مناسب برای نوزاد

  • only suitable for a baby


    فقط برای نوزاد مناسب است

  • only suitable for a baby or typical of a baby


    فقط برای یک نوزاد یا معمولی یک نوزاد مناسب است

  • I didn't notice it myself but looking at the people at school you think how babyish.


    من خودم متوجه این موضوع نشدم، اما با نگاه کردن به مردم در مدرسه فکر می کنید چقدر بچه گانه است.

  • These lent a world-weary cast to a face that might otherwise have been babyish.


    اینها به چهره ای که در غیر این صورت ممکن بود بچه گانه بود، یک بازیگر خسته کننده در جهان به او بدهند.

  • They were all turning 4 and they saw drooling as a babyish behavior something they were proud to be leaving behind.


    همه آنها 4 ساله شده بودند و آب دهان را یک رفتار بچه گانه می دانستند، چیزی که به ترک آن افتخار می کردند.

example - مثال
  • Now she’s nine she thinks toys are babyish and wants a computer.


    حالا او نه ساله است، فکر می‌کند اسباب‌بازی‌ها کودکانه هستند و کامپیوتر می‌خواهد.

  • The older children found the toys too babyish.


    بچه های بزرگتر اسباب بازی ها را خیلی بچه گانه می دانستند.

  • Aren’t those toys a little babyish for him?


    آیا آن اسباب بازی ها برای او کمی بچه گانه نیستند؟

  • babyish behavior


    رفتار بچه گانه

synonyms - مترادف
  • infantile


    نوزادی


  • عزیزم

  • childish


    کودکانه

  • childlike


    جوان


  • نوزاد


  • پسرانه

  • boyish


    نابالغ

  • immature


    قبل از بلوغ

  • prepubescent


    زیر سن

  • pubescent


    مناقصه

  • underage


    بهاری

  • tender


    نوجوان

  • vernal


    دخترانه

  • youthful


    جوانه زدن

  • juvenile


    سبز


  • صدا زدن

  • teenage


    تازه چهره

  • teenaged


    مقدار کمی

  • girlish


    نان و کره


  • توسعه نیافته

  • budding


    در حال رشد


  • بی تجربه

  • callow


    نوپا

  • fresh-faced



  • bread-and-butter


  • youngish


  • undeveloped



  • inexperienced


  • fledgling


antonyms - متضاد
  • mature


    بالغ

  • grown-up


    بزرگ شده


  • سن


  • به طور کامل رشد کرده

  • full-grown


    تمام عیار

  • fully-grown


    بالغ شده است

  • fully grown


    مردانه

  • fully-fledged


    بزرگسال مانند

  • matured


    قدیمی

  • manly


    مسن

  • adultlike


    مسن تر

  • old


    ارشد


  • غیر سنی

  • older


    سالخورده


  • هفت ساله

  • nonagenarian


    گریزل کرد

  • senile


    سالمندی

  • septuagenarian


    سرگردانی

  • grizzled


    هشت ساله

  • geriatric


    پیری انگلستان

  • doddering


    صد ساله

  • octogenarian


    هوس انگیز

  • ageingUK


    پیر

  • centenarian


    کهن

  • hoary


    کهنه سرباز

  • senescent


    فرسوده


  • ارجمند


  • سالخوردگی ایالات متحده

  • decrepit


  • venerable


  • agingUS


لغت پیشنهادی

accommodating

لغت پیشنهادی

statistics

لغت پیشنهادی

because