backbreaking

base info - اطلاعات اولیه

backbreaking - کمر شکن

N/A - N/A

ˈbækˌbreɪ.kɪŋ

UK :

ˈbækˌbreɪ.kɪŋ

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [backbreaking] در گوگل
description - توضیح
  • backbreaking work is physically difficult and makes you very tired


    کار کمرشکن از نظر فیزیکی سخت است و شما را بسیار خسته می کند


  • نیاز به تلاش بسیار سخت و فیزیکی و باعث می شود که شما احساس خستگی شدید کنید

  • very tiring or needing a lot of physical energy


    بسیار خسته کننده یا نیاز به انرژی فیزیکی زیادی دارد

  • Now after thirty days at this backbreaking and endless task he realised why.


    حالا پس از سی روز در این کار کمرشکن و بی پایان، متوجه شد چرا.

  • Training for the University boat race must be one of the most backbreaking, brain blowing experiences in sport.


    تمرین برای مسابقات قایق‌رانی دانشگاه باید یکی از کمرشکن‌ترین و هیجان‌انگیزترین تجربیات در ورزش باشد.

example - مثال
  • Digging the vegetable garden was backbreaking work.


    حفر باغ سبزی کار کمرشکن بود.

  • Digging a trench is backbreaking work.


    کندن سنگر کار کمرشکن است.

synonyms - مترادف

  • سخت


  • دشوار

  • arduous


    مطالبه گر

  • demanding


    سخت است


  • پر زحمت

  • strenuous


    سختگیرانه

  • laborious


    خسته کننده انگلستان

  • exacting


    چالش برانگیز

  • gruellingUK


    سنگین

  • challenging


    مهیب


  • خسته کننده آمریکا

  • formidable


    مالیات دادن

  • gruelingUS


    آزمایش کردن

  • toilsome


    سربالایی

  • taxing


    شدید


  • خشن

  • rigorous


    سفت

  • uphill


    طاقت فرسا


  • هرکول


  • قاتل

  • stiff


    تنبیه کردن

  • exhausting


    ناهموار

  • herculean


    مول زدن

  • murderous


    دلپذیر

  • punishing


    بلند قد

  • rugged


    پر تلاش

  • moiling


  • hellacious



  • effortful



antonyms - متضاد

  • ارزان


  • آسان

  • effortless


    بدون دردسر

  • facile


    سبک


  • بی فکر

  • mindless


    ساده


  • نرم


  • بی تقاضا

  • undemanding


    سرراست

  • straightforward


    بدون چالش

  • unchallenging


    بدون درد

  • painless


    بدون عارضه

  • uncomplicated


    نسیم

  • breezy


    ناچیز

  • trivial


    بدون مشکل

  • unproblematic


    ابتدایی


  • آرام

  • cushy


    مزاحم

  • trouble-free


    پایه ای

  • untroublesome


    غیر دقیق


  • خفیف

  • unexacting


    بدون تقاضا

  • mild


    آسان-پیزی

  • nondemanding


    ملایم

  • easy-peasy


    راحت

  • gentle


    قابل مدیریت


  • صاف

  • manageable


    مالیات زدایی


  • یک تکه کیک

  • untaxing



لغت پیشنهادی

arcane

لغت پیشنهادی

single

لغت پیشنهادی

wield