potty
potty - اسکول
adjective - صفت
UK :
US :
دیوانه یا احمقانه
ظرفی که کودکان بسیار خردسال از آن به عنوان توالت استفاده می کنند
احمقانه یا کمی دیوانه
خیلی دوست داشتن چیزی یا کسی
کاسه ای، گاهی دسته دار، که کودکان خردسال روی آن می نشینند و به عنوان توالت استفاده می کنند
یک توالت کوچک که توسط کودکان در هنگام آموزش استفاده از توالت استفاده می شود
بچه ها دارن من رو کوچیک می کنن!
She’s potty about you!
او نسبت به شما بدبین است!
او باید برای فروختن آن ماشین به این ارزانی بینقص بوده است.
اگر مجبور باشم همیشه اینجا کار کنم، میروم.
او در مورد ماشین های قدیمی حرف می زند.
فراموش نکنید که قبل از اینکه جیمی را به باغ وحش ببرید، روی گلدان بنشینید.
دیوانه
دفت
daft
مجنون
insane
آجیل
nutty
فاخته
cuckoo
آشفته
deranged
گلدان
crackpot
دیوانه شده
crazed
حواس پرت
wacky
نقطه چین
dotty
بارمی
barmy
زوال عقل
demented
از تعادل خارج شده
unhinged
ترک خورده
cracked
نامتعادل
unbalanced
کوکی
kooky
ذهنی
لوپ
loopy
باتی
batty
غوطه ور
dippy
احمقانه
silly
تنها
looney
دلخراش
bonkers
واکو
wacko
کراکرها
foolish
غیر منطقی
nuts
مختل
maniacal
crackers
irrational
disturbed
sane
عاقل
balanced
متعادل
uncrazy
غیر دیوانه
صدا
compos mentis
compos mentes
rational
گویا
پایدار
calm
آرام
معقول
sensible
جمع آوری شده
collected
شفاف
lucid
مرسوم
جدی
طبیعی
خوب
تنظیم شده
adjusted
در ذهن درست شخص
همه وجود دارد
قابل باور
believeable
هوشمندانه
واقع بین
realistic
مسئول
خوب تنظیم شده
well-adjusted
غیر عصبی
unneurotic
روشن
سالم
از نظر ذهنی سالم
mentally sound
قوی
فقط
well-balanced
