barred

base info - اطلاعات اولیه

barred - مسدود

N/A - N/A

bɑːrd

UK :

bɑːd

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [barred] در گوگل
description - توضیح
  • a barred window gate etc has bars across it


    یک پنجره میله دار، دروازه و غیره دارای میله هایی در سراسر آن است

  • having bands of different colour


    داشتن نوارهایی با رنگ های مختلف

  • If a door is barred, a bar of wood or metal has been put across it so that it cannot be opened


    اگر دری میله باشد، میله ای از چوب یا فلز روی آن گذاشته اند تا باز نشود

  • Touch the thing and you are barred, barred for life.


    چیز را لمس کنید و شما منع شده اید، برای مادام العمر ممنوع است.

  • At last where a five barred gate provided a break in the hedge, Fen stopped.


    در نهایت، جایی که یک دروازه پنج میله باعث شکستن پرچین شد، فن متوقف شد.

  • In recent years the defiantly right-on stance of the comedy circuit had been booted out by a brand of no-holds barred humour.


    در سال‌های اخیر، موضع سرسختانه و درست مدار کمدی توسط برندی از طنزهای بی‌معنا از بین رفته بود.

  • A magically barred inner space removed from everyday life.


    فضای داخلی محصور جادویی، حذف شده از زندگی روزمره.

  • Sunday's dynamic, no-nonsense, no-holds barred mood makes it a go-ahead time.


    خلق و خوی پویا، بدون مزخرف و بدون منع روز یکشنبه، آن را به یک زمان پیشرو تبدیل می کند.

  • The gates are barred, the grass grows long the paint peels.


    دروازه ها بسته شده اند، علف ها دراز می شوند، رنگ پوست می کند.

  • In the morning white rime coated the sill of the barred window-space.


    در صبح لبه ی سفید لبه ی فضای پنجره ی میله ای را پوشانده بود.

example - مثال
  • They arrived at the house to find the door locked and barred.


    آنها به خانه رسیدند که در را قفل و بسته دیدند.

synonyms - مترادف
  • banded


    باند

  • striped


    راه راه

  • streaked


    رگه دار

  • lined


    ردیف شده

  • marked


    مشخص شده است

  • ribbed


    دنده دار

  • crosshatched


    متقاطع شده

  • ridged


    برآمدگی

  • veined


    مخطط

  • streaky


    متنوع

  • stripy


    مهار شده

  • striated


    بند انداختن

  • variegated


    شیاردار

  • striate


    خط دار

  • brindled


    پاره کردند

  • brindle


    چرک دار

  • grooved


    خطی

  • lineate


    استریگوس

  • tore


    رنگارنگ

  • whelky


    چرخید

  • linear


    لکه دار

  • strigose


    حکومت کرد

  • pied


    بافت دار

  • whelked


    ناهموار. ناجور

  • liny


    برآمده

  • smudgy


  • ruled


  • corrugated


  • textured


  • uneven


  • bumpy


antonyms - متضاد
  • allowable


    مجاز

  • permissible


    سهل گیر

  • permissive


    قابل تحمل

  • sufferable


    پذیرفته

  • admitted


    مجاز است

  • permitted


    قابل قبول

  • acceptable


    مجاز انگلستان

  • allowed


    مجاز ایالات متحده

  • admissible


    تحریم شده است

  • authorisedUK


    تایید شده

  • authorizedUS


    لیبرال

  • sanctioned


    مشروع

  • approved


    متحمل


  • حلال


  • ممتنع

  • tolerant


    ملایم

  • lawful


    مناسب

  • indulgent


    بردبار

  • lenient


    قانونی


  • سست


  • تحمل کرد

  • forbearing


    نرم

  • licit


    شل

  • tolerable


    نامحدود

  • lax


  • tolerated




  • legit


  • unrestricted


  • bearable


لغت پیشنهادی

pudding

لغت پیشنهادی

carol

لغت پیشنهادی

weevils