bitchy
bitchy - عوضی
adjective - صفت
UK :
US :
نامهربان و ناخوشایند نسبت به دیگران
غالباً در مورد دیگران با ناخوشایند صحبت می کنند
دنیای نزدیک، شیرین، بداخلاق - تا آنجا که به آلیس مربوط می شود - دنیای زنانه گیج کننده و کلاستروفوبیک.
او همیشه در مورد لباس و آرایش مردم اظهار نظرهای بد می کرد.
آن شب سعی کردم شایسته نباشم، تندخو و بداخلاق باشم.
این یک حرفه بداخلاق بود، و بلیت از همه بیشتر بداخلاق بود.
گفتن این حرف، حرف زشتی است.
دیگر دختران کلاس من اغلب نسبت به من بداخلاق بودند، زیرا من خیلی درس می خواندم.
من هرگز نشنیدم که او یک کلمه بد در مورد دیانا بگوید.
spiteful
کینه توز
malicious
مخرب
nasty
زننده
vicious
شریر، بدجنس، حیوان صفت
منظور داشتن
malevolent
بدخواه
cruel
ظالمانه
bitter
تلخ
malignant
بدخیم
venomous
زهرآگین
unkind
نامهربان
hostile
خصومت آمیز
hurtful
آسیب زا
cutting
برش دادن
rancorous
کینه جویانه
vindictive
نیشدار
vitriolic
گربه ای
catty
نفرت انگیز
hateful
سمی
malign
خاردار
poisonous
اسید
virulent
بد
barbed
زخمی شدن
شریر
ناخوشایند
wounding
اسنید
maleficent
malefic
wicked
despiteful
snide
benevolent
خیراندیش
benign
خوش خیم
benignant
نوع
با محبت
loving
غیر مخرب
unmalicious
خیریه
charitable
با ملاحظه
considerate
دلسوز
compassionate
مراقبت
caring
محبت آمیز
affectionate
بخشنده
gracious
مهربان
kindhearted
متفکر
thoughtful
ملایم
kindly
دوست داشتنی
gentle
خوب
amiable
مودب
نجیب
courteous
از خود گذشته
decent
سالم
selfless
مفید
noble
دادن
wholesome
گرم
خوش قلب
giving
قابل قبول
مناقصه
kind-hearted
احترام
agreeable
دلپذیر
tender
respectful
pleasant